به آنان وعده و وعيد مىداد، و آنان سر از سجده برمىداشتند و
از شدّت شادى و نشاط از حال مىرفتند و از شدّت شرابخوارى و اشتغال به موسيقى،
توان صحبت كردن نداشتند، و دوازده روز و شب، به عدد اعيادشان در تمام سال، به همان
حال مىگذراندند و سپس مىرفتند.
و چون كفر به خدا، و
عبادت غير خدا در ميان آنان طولانى گشت، خداوند عزّ و جلّ پيامبرى از بنى اسرائيل
از فرزندان يهودا بن يعقوب سوى آنان فرستاد و مدّت زمانى طولانى در بين آنان بوده
و آنان را به عبادت خداوند عزّ و جلّ و شناخت ربوبيّت او دعوت مىكرد، ولى از او
پيروى نكردند، و وقتى آن پيامبر ديد كه آنان به شدّت غرق در ضلال و گمراهى هستند و
دعوت او را بسوى رشد و رستگارى ردّ مىكنند، در عيد شهر بزرگ آنها شركت كرد و گفت:
خدايا اين بندگان تو، جز تكذيب من و كفر به تو كار ديگرى نمىكنند، و درختى را كه
نه فايده دارد و نه ضرر، مىپرستند.
تمام درختانشان را خشك
كن و قدر و عظمت خود را به آنان بنمايان، صبح روز بعد، درختها خشك شده بود، اين
مطلب آنان را ترساند و احساس