به جعفر برسد خمس آن را براى موسى بن جعفر مىفرستد و شكّ
ندارم كه در مورد اين بيست هزار دينار كه شما دستور داديد به او بدهند نيز همين
كار را كرده است.
هارون گفت: بله، اين
موضوع مىتواند موضوع را مشخّص و كار را يكسره كند. و شبانه شخصى را به دنبال جعفر
فرستاد.
جعفر نيز از سعايت و
بدگوئىهاى يحيى با خبر شده بود و لذا دوستى آن دو بهم خورده، از يك ديگر فاصله
گرفته بودند و نسبت به يك ديگر اظهار دشمنى مىكردند.
وقتى فرستاده هارون،
شبانه نزد جعفر رفت، جعفر گمان كرد كه هارون گفتههاى يحيى را در مورد او، پذيرفته
است و او را فرا خوانده، تا به قتلش برساند، و لذا بيمناك شد. مقدارى آب بر تن خود
ريخت، مشك و كافور طلبيد و خود را با آن حنوط كرد (يعنى به رسم حنوط كردن ميّت،
مشك و كافور بر بدن خود ماليد) و «بردهاى»[1]
بر روى لباس خود، بر تن كرد. آنگاه نزد هارون رفت، وقتى چشم هارون به او افتاد و
او را با آن وضعيت ديد و بوى كافور را
[1]-« برده» پارچهاى است خط دار و راه راه كه
همچون عباء و كساء بر خود مىپيچند و گاه براى كفن استفاده مىكنند.