موسى بن جعفر عليهما السّلام نيز به اطّلاع وى رساند.
زمانى كه يحيى كاملا از
اوضاع و احوال جعفر مطّلع شد، نزد هارون از او بدگويى كرد، امّا هارون سوابق او و
پدرش را در يارى دستگاه خلافت مراعات مىكرد و در مورد او به عجله رفتار نكرده،
بلكه مردّد بود و «اين دست و آن دست» مىكرد. و از طرفى، يحيى از هيچ بدگويى در
مورد جعفر كوتاهى نمىكرد تا اينكه روزى جعفر به نزد هارون رفت و هارون او را
إكرام نمود و بين آن دو سخنانى در مورد مزيّت و قدر و ارزش جعفر به خاطر حرمت او و
پدرش، ردّ و بدل گرديد.
هارون در آن روز دستور
داد كه بيست هزار دينار به جعفر بدهند، يحيى نيز با ديدن اين اوضاع و احوال، از
اينكه چيزى در باره جعفر بگويد، خوددارى كرد، و تا شب چيزى نگفت.
سپس به هارون چنين گفت:
يا أمير المؤمنين، پيش از اين در باره جعفر و عقائدش مطالبى به شما گفته بودم ولى
شما از او دفاع مىكرديد و حرف مرا نمىپذيرفتيد. ولى الان مسألهاى پيش آمده است
كه كار را يكسره مىكند.
هارون گفت: آن چه
مسألهاى است؟ يحيى پاسخ داد: هر مالى كه از جايى