روح را از براى ايشان بيان كنند در فتنه و
بلا مىافتند، خداوندگار عالم در قرآن كريم[1]
فرمودهاند: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ
مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا»[2] يعنى
سؤال مىكنند از تو كيفيّت روح را، بگو- اى محمّد- كه روح از چيزهاى پنهانى[3] پروردگار من است و از محض قدرت
آفريده شده و به شما نرسيده است مگر كمى از علم[4]،
يا راه نبرده است به علم مگر كمى از شما.
و بعضى از اسرار آن است كه في نفسهِ فهميده مىشود و عقل از فهميدن
آن[5] عاجز نيست
امّا ذكر آن ضرر به بسيار كسى از شنوندگان مىرساند]m
.b 32[ و
سرّ مسأله قضا و قدر از اين قبيل است و از اين راه است كه منع از اظهار آن شده. و
دور نيست كه ذكر حقيقت بعضى چيزها به بعضى از مردم ضرر رساند مثل ضررى كه نور
آفتاب به چشم مرغ شب پر و ضررى كه بوى گُل به دِماغ جعل مىرساند.
و بعضى از اسرار آن است كه اگر صريح گفته شود فهميده خواهد شد و ضررى
ندارد امّا بيان آن در لباس استعاره و رمز مىشود تا وقع آن در دل شنونده[6] بيشتر باشد و مصلحتى در ضمن عظمت
وقع او در دل نيز باشد، چنانچه اگر كسى بگويد: ديدم فلانى را كه گوهر قيمتى را در
گردن خوك مىآويخت! و اين سخن كنايه است از آنكه علم و حكمت را تعليم به[7] نا اهلش مىكند و گاه باشد ظاهر
اين سخن در ذهن شنونده جايى[8] گيرد امّا
كسى كه دانا باشد و ملاحظه كند و بداند كه آن مرد گوهر قيمتى ندارد و در جايى است
كه خوكى با او نيست به سرّ و باطنِ اين كلام متفطّن مىشود. و در اين