گفتار[1]
ايشان. و در نزد وصف بهشت باطن او برانگيخته شود از براى اشتياق به آن. و در نزد
ذكر جهنّم اعضاى او به لرزه درآيد از ترس آن.
و مراد از قرآن جلب[2] اين
احوالهاست به سوى دل و از براى عمل است به آن و اگرنه حركت دادن زبان به حرفها
بسيار آسان است، بلكه مىتوان گفت: هركه تلاوت قرآن به زبان كند و از عمل اعراض
نموده باشد سزاوار[3] است كه
آن مراد باشد از آيه:
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً
وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»[4]
يعنى هركه از ياد من اعراض كند زندگى آن تنگ خواهد بود]m
.a 611[ و
كور محشور خواهيم گردانيد او را در قيامت. و از آيه:
«كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى»[5] يعنى آيات ما به تو آمد و ترك آنها را كردى و ملاحظه آنها را ننمودى
و پروا نكردى و[6] امروز تو
ترك كرده مىشوى و از نظر لطف ما دور مىگردى.
وحقّ تلاوت قرآن آن است كه زبان و عقل و دل با يكديگر شريك باشند؛ و
نصيب زبان آن است كه حرفها را درست و شمرده بگويد. و نصيب عقل تفسير معناهاست.
و نصيب دل پند گرفتن و متأثّر شدن است به باز ايستادن از منهيّات و
فرمان بردن مأمورات. پس زبان به منزله واعظ است و عقل بيان معنا[7]
مىكند و دل پند مىگيرد.
فصل [ترقّى]
و از جمله امور باطنى ترقّى كردن است. و مراد آن است كه ترقّى كند تا
سخن را از خدا استماع نمايد نه از خود. و قاريان سه مرتبه دارند:
ادناى آنها آن است كه بنده چنان[8]
تقدير كند كه گويا بر خدا مىخواند و در برابر او