او از نماز. و هيچ چيز بنده را از نماز غافل
نمىسازد مگر خاطرهاى بدى كه مشغول گرداند دل را از ياد خدا. و دواى حضور قلب دفع
خاطرهاست و هيچ چيز را دفع نمىتوان كرد مگر به دفع سبب آن.
و سبب ورود و تزاحم خاطرها يا امر خارجى است و يا امرى است باطنى؛
امّا خارجى چيزى است كه بر گوش مىخورد يا ديده مىشود؛ زيرا كه اينها همّت و قصد
را مىربايند تا آنكه تابع آن مىشود و تصرّف در آن مىكند و فكر از آن منجر به
چيزى ديگر مىشود و همچنين إلى غير النَّهاية مىرود. و ديدن سبب فكر كردن مىشود
و بعضى از فكرها سبب فكرى ديگر مىشود. و هركسى كه رتبه او قوى و همّت او عالى
باشد آنچه بر حواس او گذرد مانع ادراك و موجب غفلت نمىشود. و كسى كه ضعيف باشد
البتّه به اين فكرش متفرّق مىشود.
و علاج آن قطع سببهاست به اينكه چشم را بپوشد و احتراز كند از نماز
گزاردن در شارعها و در مواضعى كه به الوان رنگها منقوش باشد. و از براى اين بود كه
عابدان در موضعى تنگ و تاريك كه وسعت آن به قدر سجود بود عبادت مىكردند تا آنكه
همّت جمعتر باشد. و جماعت اقويا در مسجدها حاضر مىشدند و چشم را مىپوشيدند و از
ملاحظه موضع سجود تجاوز نمىنمودند- چنانچه امر به آن وارد شده- و كمال نماز را در
اين مىدانستند كه هركه در راست و چپ ايشان بود او را نشناسند[1].
و امّا سببهاى باطنى دشوارتر از خارجى است زيرا كه هركسى كه خيالها[2] او را در وادىهاى دنيا پراكنده
كند فكر او منحصر در يك فن نمىباشد بلكه هميشه از جايى به جايى پرواز مىكند و
چشم پوشيدن فايده نمىبخشد از براى آنكه آنچه بيشتر در دل جا كرده او را]m .b 201[ مشغول مىسازد.