قدرت و سختگيرى و فرمانروايى خداى عزّ وجلّ
و قلّت مبالات او به شأن بندگان و اينكه اگر هلاك كند تمام گذشتهها و آيندهها را
ذرّهاى از ملك او كم نمىگردد. و اين حالت منشأ خوف است خصوصاً با انضمام مطالعه
آنچه بر انبيا و اوليا از مصيبتها و انواع بلاها جارى شده با قدرت ايشان بر دفع
آنها. و بالجملة هرچند علم به خداى عزّ وجلّ زياد مىشود خوف و هيبت زياده
مىگردد.]m .a 201[
و امّا امّيدوارى سببش معرفت به لطف و كرم خداست و عموم انعام آن و[1] لطايف صنع آن و معرفت به صدق آن
در وعده بهشتى كه به سبب نماز داده. و هرگاه يقين به وعده او و معرفت به لطف او
حاصل شود از مجموع اين دو البته رجا حاصل مىشود.
و امّا حيا به سبب دانستن تقصير در عبادت مىباشد و به دانستن آنكه
از اتيان به عظيم[2] حقّ خداى
عزّ وجلّ عاجز است. و قوّت مىيابد حيا به معرفت به عيبهاى نفس وآفات آن وكمى
اخلاص وپليدى باطن و ميل نفس به تمتّعهاى دنيوى در تمامى افعال، با علم به عظمت آنچه
بزرگىِ خداى عزّ وجلّ مقتضى آن است و علم به آنكه خدا بر باطن و[3]
آنچه در دل او خطور كرده- اگرچه دقيق و خفى باشد- مطّلع است. و هرگاه اين معرفتها
به يقين حاصل شود البتّه بِالضَّرورة حالت حيا به هم مىرسد.
فصل [احضار قلب در نماز]
بدان كه مؤمن ناچار است كه تعظيم خداى عزّ وجلّ كند و از وى ترسد و
به او امّيد داشته باشد و از تقصير خود حيا كند. و بعد از حصول ايمان از اين
حالتها منفكّ نمىباشد اگرچه قوّت آنها به قدر[4]
قوّت يقين اوست، پس منفكّ از اينها بودن در نماز سببى ندارد مگر پراكندگى فكر
وپريشانى خاطر و غايب بودن دل از مناجات و غفلت