و علاجش آن است كه نفس را مجبور سازد بر
فهميدن آنچه مىخواند و باز دارد او را از غير آنچه به آن مشغول است. و[1] معين بر اين است[2] استعداد اين را گرفتن پيش از
احرام[3] به اينكه
مكرّر ياد نمايد آخرت را و ايستادن از براى مناجات با خدا و خطر ايستادن در برابر
خداى عزّ وجلّ و هَول اطّلاع خداوندگار عالميان بر بندگان را.
و فارغ سازد[4] قلب را
پيش از احرام به نماز از هرچه اهتمام به آن داشته باشد و از براى خود شغلى كه خاطر
به آن ملتفت شود نگذارد[5].
و اينكه گفتيم طريق فرو نشانيدن فكرهاست. و اگر فكرها به اين علاج
ساكن نشود پس فايده نمىبخشد مگر مُسهلى كه مادّه مرض را از بيخ رگها بكند؛ و آن
اين است كه نظر كند در چيزهايى كه او را مشغول مىسازد و مانع از حضور قلب است. و
شكّى نيست كه اين نوع امور به اهتمام به آنها برمىگردد. و مهمّ بودن آنها به
خواهشها مىباشد. و بايد كه خود را معاقب سازد[6]
به مُنسلخ شدن از شهوتها و قطع علاقهها، پس هرچه باز مىدارد از حضور قلب در نماز
ضدّ دين و لشكر ابليس لعين است كه دشمن اوست و وجود آن چيز ضررش بيش از نبودن آن
است و خلاصى در بيرون رفتن از آن است و غير از اين[7]
فايده نمىبخشد.
و آنچه گفتيم از فرو نشانيدن خاطر به نرمى و ردّ نفس به[8] فهم ذكر نافع است در شهوتهاى ضعيف
و همّتهايى[9] كه مشغول
نسازد مگر اطراف قلب را. و امّا شهوتهاى قوى كه غالب باشد تسكين خاطر نفعى
نمىرساند، بلكه اين قسم شهوتها نفس را به