و در كتابهاى بنى اسرائيل وارد شد كه: حضرت
موسى 7 بيمار شد و بنى اسرائيل به نزد وى آمدند و آزار او را شناختند و
گفتند: اگر به فلان دوا معالجه كنى شفا مىيابى[1].
آن حضرت فرمودند: معالجه نمىكنم تا خداى عزّ وجلّ مرا بىدوا شفا بدهد. و آزار آن
حضرت طول كشيد و وحى به وى آمد كه: به عزّت و عظمت خودم قسم كه تو را شفا نمىدهم
تا معالجه كنى به[2] آنچه به
تو گفتهاند. پس موسى[3] به بنى
اسرائيل گفت: معالجه كنيد مرا به آنچه مىگفتيد. و معالجه كردند و[4] شفا يافت و از اين راه چيزى به
خاطر آن حضرت خطور نمود. و وحى به وى آمد كه: مىخواستى به توكّل حكمتِ مرا باطل
سازى، آيا غير از من ديگرى منفعتها]m .b 09[ را در دواها قرار داده؟!
فصل [در عدم فرق بين اسباب پنهان و ظاهرى]
و بعضى از مردم گمان كردهاند كه حقّ توكّل آن است كه اكتفا به اسباب
پنهان[5] بشود نه
به اسباب ظاهرى، مثل آنكه مسافرت كند بىتوشه به صحراهايى[6]
كه آدمى در آنجا تردّد نكند، امّا اين بعد از آن باشد[7]
كه خود را رياضت فرموده باشد بر آنكه يك هفته يا نزديك به يك هفته صبر بر گرسنگى
تواند كرد و دلتنگ نشود و خاطرش مشوّش نگردد و باز نماند از ذكر خدا و به حيثيّتى
باشد كه قدرت داشته باشد كه[8] علف خشك
و هرچه اتّفاق افتد قُوتِ او شود و[9] توطين
نفس بنمايد[10] بر آنكه
اگر از گرسنگى بميرد از براى او در آخرت بهتر خواهد بود، يا آنكه در خانهاى يا
مسجدى