و بعضى[1]
از حكما گفتهاند كه: از اوّل آيه «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ»[2] تا
بيست آيه چهل و چند عدد گناه نسبت به برادران يوسف كه بعضى عظيمتر از بعضى است
داده شده و[3] در يك
كلمه سه و[4] چهار[5] گناه جمع شده و آخر الأمر جميع
گناهان ايشان را خداى عزّ وجلّ آمرزيده و از ايشان عفو كرد. و يك سؤال كه حضرت
عُزَير در مسأله قدر نمود تحمّل ننموده[6]
تا آنكه فرمودند: اگر ديگرى عود كند به چنين سؤال نامِ آن از ديوان پيغمبرى محو
مىشود!
و اين قصّهها از براى آن در قرآن وارد شده كه طريقه خداى عزّ وجلّ
در بندگانِ گذشته دانسته شود. و هيچ چيز در قرآن نيست مگر آنكه هدايتى و نورى است
و راهنمايى است به شناسانيدن خداى عزّ وجلّ به خلق او.
فصل [در محبّت خداى عزّ وجلّ به بندگان]
و امّا محبّت خداى عزّ وجلّ به بندگان عبارت است از برداشتن حجاب از
باطن تا آنكه به ديده باطن مشاهده او را بكند و از متمكّن بودن به قرب الهى و
اراده نمودن خداى عزّ وجلّ قرب او را در روز ازل و از پاكيزه شدن باطن او از جا
گرفتن غيرى در آن و از خالى ساختن او از موانعى كه حايل مىشود ميان بنده و ميان
خدا، تا آنكه نشنود چيزى را مگر به خدا و از خدا و نمىبيند مگر به خدا و سخن
نگويد[7] مگر به
خدا، چنانچه در حديث قدسى وارد شده كه: هميشه بنده تقرّب به من مىجويد به
نافلهها تا آنكه[8] دوست
مىدارم او را، و هرگاه او را دوست داشته باشم گوش او