يكديگر نخواهند بود از براى آنكه گاه
مىباشد كه شخصى دشمن تو و دشمن بعضى از دشمنان تو مىباشد و سعى در هلاك آن
مىنمايد، پس كراهت از مردنِ آن مىدارى از آن راه كه دشمنِ دشمن تو مرده و راضى
به مردنِ آن مىباشى از آن جهت كه دشمن تو مرده.
وهمچنين معصيت دو جهت مىدارد: يك جهت آن است كه نسبت به خدا دارد
از آن حيثيّت كه فعل و اختيار و اراده خداست، پس از اين جهت راضى به آن مىباشى كه
ملك را به مالكُ الملك تسليم كردهاى و به آنچه كردهاى راضى هستى. و جهت ديگر
نسبت به بنده دارد از آن حيثيّت كه كسب بنده وصف اوست و علامت دشمن بودن بنده در
نزد خداى عزّ وجلّ آن است كه اسباب دورى و غضب بر وى مسلّط شده باشد، پس از اين
جهت منكر و مذموم است. و شاهد بر اين چيزهايى[1]
كه از جهتى مكروه و از جهتى مرضى مىباشند[2]
و نظاير اين بسيار است. و واجب است بر هر بندهاى كه محبّ خداست آنكه دشمن دارد
كسى را كه خدا او را دشمن دارد و بد باشد با كسى كه خدا با او بد است اگرچه خداى
عزّ وجلّ به قهر و قدرت او را مضطر به دشمنى و مخالفت آن نموده امّا از راه موافقت
با محبوب او را دشمن مىدارد و اظهار غضب مىكند بر كسى كه محبوب اظهار غضب بر آن
كرده به[3] اينكه]m .a 27[
او را از درگاه خود دور كرده.
و به اين جمع مىتوان نمود ميان آنچه وارد شده در محبّت مؤمنان و بغض
كافران در راه خدا و ميان راضى به قضاى خدا بودن. و استمداد در اين مطلب از سرّ
قدر- كه رخصت در افشاى آن نيست- مىتوان نمود؛ و سرّ قدر آن است كه شرّ و خير
داخلند در مشيّت و اراده خدا، امّا شرّ مراد و مكروه است و خير مراد و مرضى است. و