خداى عزّ وجلّ نيستى و كراهت دارى نعمتى را
كه خدا در ميان بندگان خود قسمت كرده و عدلى را كه خداى تعالى در مملكت خود
برپاى[1] داشته به
حكمت لطيفى كه دارد و منكر اين مراتب شده نعمت الهى را ناگوار و ناخوش خواهى شمرد.
و اين جنايتى است كه بر مردمك توحيد نمودهاى و خارى است كه در چشم ايمان
افكندهاى. و بس است در ضرر رسانيدن اين نوع جنايت در دين و حال آنكه با وجود
اينها با مرد مؤمنى نفاق ورزيدهاى و ترك خيرخواهىِ او نمودهاى و مفارقت كردهاى
طريقه اوليا و انبيا را در خيرخواهىِ بندگان خدا و مشاركت نمودهاى با شيطان در
خواهش بلا از براى مؤمنان و زوال نعمت از ايشان. و تمامى اينها خصلتهاى پليد است
كه حسناتِ قلب را فانى مىسازد مانند فانى ساختن آتش هيزم را و محو كردن شب روشنىِ
روز را.
و امّا ضرر رسانيدن حسد به دنيا آن است كه به سبب]m .b 14[
آن متألّم و[2] در عذاب
و هميشه در تعب و اندوه مىباشد[3] از آن
راه كه خداى عزّ وجلّ دشمنان تو را خالى نمىسازد از نعمتى كه به ايشان برساند و
هميشه به هر نعمتى كه در ايشان مىبينى در عذاب و از هر بلايى كه از آنها مىگردد
در غم و الم بوده[4]، پريشان
خاطر و دلتنگ مىباشى. و آنچه را تو از براى دشمن خود مىخواهى از محنت در اين وقت
دشمن تو در تو مىيابد و حال آنكه آن نعمت از محسود به حسدِ تو زايل نمىشود چو
اگر نعمت به حسد زايل مىشد[5] هرگز
نعمتى بر تو و بر مردمان باقى نمىماند و نعمت ايمان نيز باقى نمىماند از براى
آنكه كافران حسد بر مؤمنان در نعمت ايمان مىدارند.