صدا زد، گفت: آيا تو ميان جمعيت مىآمدهاى، تا [مسلم] بن
عقيل را يارى كنى؟
گفت: [نه] من اين كار
را نكردهام، من زير پرچم عمرو بن حريث قرار گرفته بودم، و با او همكارى مىكردم
تا اينكه صبح شد.
[در اين هنگام] عمرو بن
حريث گفت: امير، خدا سلامتت بدارد، راست مىگويد.
[با اين حال ابن زياد]
چوبدستىاش را بلند كرد و به صورت مختار كوفت، و ضربه محكمى هم به چشمش زد بطورى
كه پلك چشمش شكافته شد. گفت: واى بر تو، و الله اگر شهادت عمرو نبود گردنت را قطع
مىكردم، او را به زندان ببريد، [مأمورين] او را به زندان بردند و تا قتل [امام]
حسين عليه السّلام در زندان بود.[1]
فرستادن سرها براى
يزيد
(1) عبيد الله بن زياد سر
[مسلم و هانى] را بوسيله هانى بن أبى حيّه وداعى كلبى همدانى و زبير بن أروح
تميمى براى يزيد بن معاويه فرستاد و به كاتبش عمرو بن نافع دستور داد ماجراى مسلم
و هانى را براى يزيد بن معاويه بنويسد.
كاتب نامه عريض و طويلى
نوشت، وقتى عبيد الله بن زياد آن را ديد نپسنديد، گفت: اين زياده گويى و توضيح
بيجا چه لزومى دارد؟ بنويس «حمد خداى را كه حق امير المؤمنين را برايش گرفته، و
مزاحمت دشمنش را رفع نموده است، به اطلاع امير المؤمنين- اكرمه الله- مىرسانم كه
مسلم بن عقيل به خانه هانى بن عروه مرادى پناه برده بود، و من براى هر دو جاسوسانى
قرار دادم، و اشخاصى را براى فريب آنها فرستادم، و [بالاخره] آن دو را فريفتم و
از خانه بيرون آوردم، و به حول و قوه الهى بر آنها مسلط گرديده و گردنشان را
زدهام.
[1] تاريخ طبرى، 5/ 570، به نقل از ابى مخنف از
نضر بن صالح از عبد الرحمن بن أبى عمير ثقفى.