(1) بعد از قتل مسلم بن
عقيل و هانى بن عروة، عبيد الله بن زياد، عبد الاعلى كلبى را كه به دست كثير بن
شهاب در محله بنى فتيان دستگير شده بود، طلبيد، او را آوردند.
گفت: جريان
[دستگيرىات] را براى ما بگو.
[عبد الاعلى] گفت: خدا
سلامتت بدارد! از خانه بيرون آمده بودم تا ببينم مردم چه مىكنند! كه كثير بن شهاب
مرا دستگير كرد.
عبيد الله گفت: به چنين
و چنان بايد قسم بخورى كه براى امر ديگرى از خانه بيرون نيامدهاى! عبد الاعلى از
قسم خوردن خوددارى كرد. [و عبيد الله يقين كرد كه او مىخواست به يارى مسلم برود
لذا] گفت: او را به گورستان سبيع ببريد و گردنش را قطع كنيد! [به دنبال اين دستور]
مأمورين، عبد الاعلى را بردند و گردنش را قطع كردند.
آنگاه عمارة بن صلخب
أزدى را بيرون آوردند- وى از كسانى بود كه مىخواست به يارى مسلم برخيزد ولى
دستگير شد- او را نزد عبيد الله آوردند، گفت: از كدام قبيلهاى؟ [عمارة] گفت: از أزد،
[آنگاه عبيد الله بدون اينكه به سؤالش ادامه دهد] گفت: او را نزد قومش ببريد و
گردنش را در ميانشان قطع كنيد.[1]
دستگيرى مختار
(2) وقتى آفتاب بالا آمد
[و روز شد] درب [قصر] عبيد الله بن زياد بازشد، و به مردم اجازه ورود داده شد،
مختار هم در ميان واردين داخل [قصر] شد، عبيد الله او را
[1] تاريخ طبرى، 5/ 379، ادامه خبر عون بن أبى
جحيفه.