قطرهاى از آن را نخواهى چشيد، تا اينكه در آتش جهنم از حميم[1] بچشى.
[مسلم] بن عقيل فرمود:
واى بر تو، تو كيستى؟
گفت: من همانم كه حقيقت
را وقتى تو انكارش كرده بودى شناختهام [من آنم كه] به امامم وقتى تو فريبش داده
بودى اخلاص ورزيدهام و زمانى كه تو از [دستوراتش] سرپيچى كرده و با او مخالفت
ورزيده بودى من [او امرش] را شنيده، از او اطاعت كردهام! من مسلم بن عمرو باهلى
هستم! [مسلم] بن عقيل فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، چقدر جفاكار و دهان
دريدهاى، چه سنگ دل و درشتخويى! تو- اى پسر باهله به نوشيدن حميم و ماندن هميشگى
در آتش جهنم از من سزاوارترى. بعد به ديوار تكيه داد.
[در اين هنگام] عمرو بن
حريث [مخزومى] غلامش را كه سليمان خوانده مىشد فرستاد[2] و كوزهاى آب كه رويش دستمالى قرار
داشت و كاسهاى همراهش بود براى مسلم آورد. آب را در كاسه ريخت و به [مسلم] داد،
ولى [مسلم] هر بار كه مىخواست آب را بنوشد كاسه پر از خون مىشد[3] [اين مسأله
دو بار تكرار شد] بار سوم كه كاسه را از آب پر كرد و خواست آن را بنوشد، دندانهاى
ثنايايش در آن افتاد، لذا فرمود: الحمد لله! اگر اين آب جزو روزى و قسمت من بود
مىتوانستم آن را بنوشم. [گويا روزى من نيست].
[به هر حال محمد بن اشعث
براى ورود به قصر] اجازه ورود خواست و اجازه دخول داده شد، و مسلم بر ابن زياد
وارد شد، ولى بر او سلام نكرد.
نگهبانى به [مسلم] گفت:
آيا بر أمير سلام نمىگويى؟!
[1] حميم آب داغ تهيه شده از عرق چرك است كه به
اهل جهنم مىنوشانند.
[2] تاريخ طبرى، 5/ 376، به نقل از أبى مخنف از
قدامة بن سعيد.
[3] و اين بدين خاطر بود كه لب و دندان و دهان
مسلم از ضرب شمشير مأمورين ابن زياد مجروح شده بود و خونريزى مىكرد.