[مسلم] از شدت سنگباران، زخم فراوانى برداشته بود و از
مبارزه عاجز مانده، به ديوار خانه [طوعة] تكيه داده بود.
محمد بن اشعث نزديك آمد،
گفت: تو در أمانى.
[مسلم] فرمود: من در
امانم؟ گفت: آرى، ساير مأمورين هم گفتند [آرى] تو در أمانى.
[مسلم] بن عقيل فرمود:
اگر امانم نمىداديد دستم را در دستتان نمىگذاشتم، [از اينجا معلوم مىشود مسلم
به خاطر أمان آنها خود را تسليم كرده بود.] بعد مركبى آوردند و مسلم را رويش
نشاندند، و گردش جمع شدند و شمشيرش را از گردنش برگرفتند، گويا مسلم از جان سالم
به در بردن نااميد شده بود، چشمانش پر از اشك شده، فرمود: اين آغاز خيانت است!
محمد بن اشعث گفت: اميدوارم مشكلى برايت رخ ندهد! [مسلم] فرمود: اين آرزويى بيش
نيست! أمان شما كجاست؟ [إنا لله و إنا اليه راجعون] ما از خدائيم و به او بازمىگرديم!
بعد گريه كرد.
عمرو بن عبيد الله بن
عباس [سلمى، سركرده مأمورين گسيلشده به سوى مسلم] گفت: كسى كه هدفى مثل هدف تو
را دارد وقتى به مشكلى مانند مشكلى كه تو گرفتارش شدى مبتلا گردد، گريه نمىكند!
[مسلم] فرمود: و الله براى خودم گريه نمىكنم و از كشته شدن خويش غمگين نيستم-
گرچه هيچگاه نسبت به تلف شدن جان خود هم بىمبالات نيستم- لكن [اكنون به خاطر]
خويشاوندانم كه به سوى من مىآيند گريه مىكنم، براى حسين و خانوادهاش عليهم
السّلام مىگريم.[1]
[1] تاريخ طبرى، 5/ 374، ادامه خبر قدامة بن سعيد
و ارشاد شيخ مفيد، 2/ 58 و 59، با كمى تغيير.