ديگرى نيز بر شانهاش فرود آورد به طورى كه نزديك بود شمشير
داخل شكمش برود.
[ساير مأمورين] وقتى
اين صحنه را ديدند از طريق پشت بام بر مسلم اشراف پيدا كرده و شروع كردند به سنگ
انداختن به طرف او، آنها آتش را در دستههاى نى شعلهور مىكردند و از بالاى خانه
بر سرش مىريختند.
وقتى مسلم اوضاع را اين
چنين ديد با شمشير كشيده ميان كوچه آمده و با آنها درگير شد.
در اين بين محمد بن اشعث
به طرفش آمد و گفت: جوانمرد! تو در امانى، خودت را به كشتن نده، ولى [مسلم] به
مبارزهاش ادامه داد، در حالى كه [اشعارى به اين مضمون] مىخواند! «قسم خوردم در
حال آزادى كشته شوم [نه اسارت]، گرچه مرگ در نظرم چيز ناخوشآيندى باشد، هر
انسانى روزى به ملاقات شر خواهد رفت، چرا كه [زندگى] خوش و گوارا با سوز و تلخى
آميخته است. ترسى كه ابتدا عارضم گرديده بود بر طرف شد لكن مىترسم به من [وعده]
دروغ داده شود و يا فريفته شوم.»[1][2]
اسارت مسلم با نيرنگ
أمان
(1) محمد بن اشعث به
مسلم گفت: به تو دروغ گفته نمىشود، و با خدعه و فريب با تو رفتار نمىگردد، اين
قوم پسرعموهاى تو هستند تو را نمىكشند و ضررى به شما نمىرسانند.
[1] تاريخ طبرى، 2/ 373 و 374، به نقل از أبى مخنف
از قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامة ثقفى.
[2] اين شعر از جناب مسلم نيست بلكه سروده شخص
ديگرى است و جناب مسلم آن را به خاطر برخى از مضامين عالىاش پيرامون شجاعت و
دليرى در مبارزه خويش به كار گرفته است، و الّا ساير مفاهيم نادرستش چون[ عارض
شدن ترس] مورد نظر حضرت مسلم نبوده است.