بن عقيل حمله كردم از اين رو تو از روبروى وى كنار برو.[1] [و شبث بن
ربعى با آنها مىجنگيد، و مىگفت منتظر شب باشيد تا متفرق شوند، قعقاع بن شور به
وى گفت: شما جلو راه مردم را گرفتهاى از سر راهشان كنار برو تا بروند.][2]
آغاز غربت مسلم
(1) عبّاس جدلى مىگويد
با [مسلم] بن عقيل همراه چهار هزار نفر خارج شديم، هنوز به قصر نرسيده بوديم كه
تعدادمان به سيصد نفر رسيد،[3] دائما [از
نيروهاى] ما فرار مىكردند، تا اينكه شب شد، و تنها سى نفر در مسجد با [مسلم] بن
عقيل ماندند، و با وى نماز خواندند، [مسلم] وقتى با اين وضع روبرو شد به طرف
درهاى كنده رفت. [وقتى به درهاى كنده[4] رسيد از آن
سى نفر] تنها ده نفر با او مانده بودند.
سپس از [درب] خارج شد
در حالى كه ديگر كسى با او نبود. وقتى، به خود آمد متوجه شد كه ديگر احدى را نيافت
تا راه را به او نشان بدهد و او را به خانهاى هدايت كند و يا اگر دشمنى متعرضش شد
او را يارى كند. [مسلم] با چهرهاى سرگشته و حيران در كوچههاى كوفه مىرفت ولى
نمىدانست كجا بايد برود!! تا اينكه به طرف خانههاى بنى جبله از [قبيله] كنده
رفت، مقدارى قدم زد تا به درب [خانه] زنى رسيد كه او را [طوعة] مىخواندند [طوعة]
[كنيز] اشعث بن قيس [كندى] بود كه [از وى بچهدار شده بود] لذا [اشعث او را آزاد
كرد و اسيد حضرمى با او ازدواج كرده بود، كه پسرى به نام، بلال را برايش بدنيا آورد.
بلال [به دنبال
[1] تاريخ طبرى، 5/ 370، به نقل از أبى مخنف از
سليمان بن أبى راشد از عبد الله بن خازم كثيرى.
[2] اين قسمت خبر أبى مخنف نيست بلكه هارون بن
مسلم از على بن صالح از عيسى بن يزيد نقل كرده است، رك: تاريخ طبرى، 5/ 381.
[3] تاريخ طبرى، 5/ 369، به نقل از أبى مخنف از
يونس بن أبى اسحاق.
[4] منظور درهايى از مسجد است كه به طرف محله كنده
باز مىشد.