responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا (ترجمه وقعة الطفّ لأبي مِخنف) نویسنده : يوسفي غروي، محمدهادي؛ مترجم جواد سليماني    جلد : 1  صفحه : 54

(1) هانى گفت: نه، و الله هرگز او را نزد تو نخواهم آورد، من مهمانم را پيش تو بياورم تا او را بكشى؟! ابن زياد: نه بخدا او را نزدم مى‌آورى! هانى: بخدا او را نمى‌آورم! وقتى بحث بين آن دو به طول انجاميد مسلم بن عمرو باهلى بلند شد و گفت:

امير، خدا سلامتت بدارد، من و [هانى‌] را تنها بگذار تا با او صحبت كنم.

[مسلم بن عمرو] به هانى گفت: بلند شو بيا اينجا پيش من تا با تو صحبت كنم، هانى بلند شد و با [مسلم بن عمرو] در گوشه‌اى از [مجلس‌] ابن زياد خلوت كرد، [البته‌] با [ابن زياد] فاصله اندكى داشتند به طورى كه وى آن دو را مى‌ديد و وقتى صدايشان بلند مى‌شد حرفشان را مى‌شنيد ولى وقتى صدايشان را كوتاه مى‌كردند حرفشان را نمى‌شنيد.

مسلم [بن عمرو باهلى‌] به هانى گفت، هانى، شما را بخدا از اينكه خودت را به كشتن بدهى و قوم و عشيره‌ات را به بلا گرفتار كنى بپرهيز! بخدا قسم قتل تو را خيلى نزديك مى‌بينم! اين مرد [مسلم بن عقيل‌] پسر عموى اين قوم [بنى اميه‌] است، نه او را مى‌كشند و نه ضررى به او مى‌رسانند؛ لذا او را به [ابن زياد] تحويل بده! [هيچ‌] ننگ و عيبى به تو نمى‌چسبد؛ چرا كه او را به سلطان تحويل داده‌اى! هانى گفت: نه بخدا، اين كار مايه ننگ و خواريم خواهد شد، من صحيح و سالم باشم، بشنوم و ببينم و قوت و رياست داشته باشم و ياران زيادى دورم باشند، ولى پناه خواه و مهمانم را تحويل بدهم؟ و الله اگر تنها بودم و هيچ يارى هم نداشتم تا به پاى مسلم كشته نمى‌شدم او را به وى [ابن زياد] تحويل نمى‌دادم.

[هانى‌] به نظرش مى‌رسيد كه قوم و قبيله‌اش بزودى به ياريش برمى‌خيزند [لذا] وقتى [مسلم باهلى‌] به او قسم مى‌داد، [نمى‌پذيرفت‌] و مى‌گفت: نه بخدا هرگز [مسلم‌] را تحويل نمى‌دهم!

نام کتاب : نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا (ترجمه وقعة الطفّ لأبي مِخنف) نویسنده : يوسفي غروي، محمدهادي؛ مترجم جواد سليماني    جلد : 1  صفحه : 54
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست