[در اين اثنا معقل] با ساير مردم منزل [مسلم بن عوسجه] رفت
و آمد مىكرد تا اينكه او از مسلم بن عقيل برايش اجازه ملاقات گرفت.[1]
طرح قتل ابن زياد
(1) [هنگامى كه] هانى
بن عروة مريض شد عبيد الله [ابن زياد] به عيادتش آمد، عمارة بن عبيد سلولى به
[هانى] گفت: گردهمايى ما براى كشتن اين ستمگر [ابن زياد] است. حال كه خداوند به
تو امكان چنين كارى را داد، ابن زياد را بكش، هانى گفت: من دوست ندارم [ابن زياد]
در خانه من كشته شود [بنابراين ابن زياد] از هانى عيادت كرد و با سلامتى از
خانهاش بيرون رفت.
يك جمعه نگذشته بود كه
شريك بن أعور [حارثى] مريض شد وى نزد ابن زياد و ساير فرمانداران فردى محترم بود.
و در عين حال، شيعه متعصبى بود، عبيد الله دنبالش فرستاد، گفت من دم غروب نزد تو
مىآيم. شريك به مسلم [ابن عقيل] گفت: اين فاجر دم غروب به عيادتم خواهد آمد وقتى
كه نشست به طرفش حمله كن و او را بكش، بعد برو در قصر بنشين، كسى جز شما و ايشان
وجود ندارد و [من هم] اگر همين روزها از مرضم رها شوم به بصره مىروم و برايت وضع
آنجا را سرو سامان مىدهم.
دم غروب عبيد الله [ابن
زياد] براى عيادت شريك [حارثى] حركت كرد، مسلم هم آماده شد تا داخل [اطاق بشود]،
شريك به [مسلم] گفت: وقتى كه [عبيد الله نشست] فرصت را از دست نده، [فوراً حمله
كن]. [در اين حين] هانى بن عروه بلند شد و گفت من دوست ندارم [ابن زياد] در خانه
من كشته شود- گويا آن را قبيح مىدانست!
[1] تاريخ طبرى، 5: 362 و 363 و رك: تذكرة الخواص،
241 كه اين خبر را به اختصار نقل كرده است و رك: