(1) عبيد الله بن زياد وارد شد و نشست و از شريك درباره
بيماريش پرسوجو كرد.
گفت: چه مشكلى پيدا
كردهاى؟ سؤالش از شريك به درازا كشيد [ولى مسلم وارد نشد] [شريك ديد مسلم] حمله
نمىكند، ترسيد فرصت را از دست بدهد، لذا [براى اينكه به مسلم بفهماند فرصت دارد
از كف مىرود] شروع كرد به خواندن اين مثل عربى [چه انتظار داريد كه بر سلمى درود
نفرستيد؟ مرا سيراب كنيد اگر چه به قيمت از دست رفتن جانم تمام شود] دو يا سه بار
اين را خواند.
عبيد الله گفت: چه شده
است؟ آيا دارد هذيان مىگويد؟
هانى [كه در مجلس حضور
داشت] گفت: بله، خدا سلامتت بدارد، هميشه از اوائل تاريكى صبح [صبح دم] تا اين
ساعت اين عادتش است. سپس [ابن زياد از جايش] بلند شد و برگشت. بعد مسلم [از
اطاق] بيرون آمد، شريك به او گفت: چه چيزى باعث شد او را نكشى؟
مسلم گفت: دو خصلت: يكى
عدم خشنودى هانى از كشته شدن [ابن زياد]، ديگرى سخنى بود كه مردم از پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم نقل كردهاند [كه آن حضرت فرمود] ايمان مانع كشتن پنهانى
[ترور] است. مؤمن كسى را نمىكشد [ترور نمىكند]. هانى گفت: و الله اگر او را
مىكشتى [در حقيقت] فرد فاسق و فاجر و كافر و خائنى را كشته بودى! ولى من خوش
نداشتم در خانه من كشته شود.[1]
معقل جايگاه مسلم را
پيدا مىكند
[2] (2) معقل روزها نزد
مسلم بن عوسجه رفت و آمد مىكرد تا [كه شايد] مسلم او را نزد [مسلم] بن عقيل
ببرد، [بالاخره روزى مسلم بن عوسجه] او را نزد [مسلم بن