خبرهايشان را از شما نمىپوشانند، صبح و عصر نزدشان برو.
[معقل] آمد تا اينكه در مسجد أعظم به مسلم بن عوسجه أسدى رسيد مسلم در حال نماز
بود [معقل] از مردم شنيده بود كه مىگفتند: اين مرد [مسلم بن عوسجه] براى حسين
عليه السّلام بيعت مىگيرد. معقل نزديك آمد وقتى نماز مسلم تمام شد گفت: بنده خدا!
من از اهالى شام هستم، غلام قبيله ذى كلاع هستم، خداوند نعمت محبت اهل بيت و محبت
دوستانشان را به من عطا فرموده، اين سه هزار درهم است، مىخواهم با اين مردى از
اهل بيت را كه خبر يافتهام وارد كوفه شده تا براى پسر دختر رسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم بيعت بگيرد ملاقات كنم. [پيشتر] مىخواستم با او ملاقات كنم ولى
كسى را پيدا نكرده بودم كه آدرسش را به من بدهد و مكانش را بداند، چند لحظه پيش در
مسجد نشسته بودم كه از بعضى از مسلمين شنيدم كه مىگفتند: اين مرد [مسلم بن
عوسجه] أهل بيت را مىشناسد از اين رو نزد شما آمدم تا اين پول را بگيرى و مرا
نزد رفيقت ببرى تا با او بيعت كنم، و اگر مىخواهى قبل از ملاقات با او، از من
بيعت بگيرى [حرفى ندارم].
(1) مسلم بن عوسجه گفت:
خدا را شكر مىكنم كه شما با من برخورد كردهاى از اين اتفاق خوشوقت شدهام، به
خواستهات مىرسى، خداوند بواسطه شما، اهل بيت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم را يارى مىكند، [ابتدا] از ترس اين طاغوت سلطهگر ناراحت شدم كه چرا قبل از
اينكه اين [نهضت] پا بگيرد از ارتباطم با [مسلم بن عقيل] اطلاع پيدا كردهاى.
سپس [مسلم] قبل از
اينكه معقل از او جدا شود از وى بيعت گرفت، و پيمانهاى محكمى از او ستاند كه خالص
و صادق باشد و جريان را مخفى نگه دارد، [معقل هم] تا حدّى كه مسلم را راضى مىكرد
به او تعهد داد. بعد مسلم بن عوسجه با خيال آسوده گفت: چند روزى منزلم رفت و آمد
كن تا برايت از فرد مورد نظرت اجازه ملاقات بگيرم.