[بعد از رفتن عبد الله] [حسين عليه السّلام و ابن زبير] رو
به يكديگر كردند، [عبد الله] گفت: به نظر شما علت اينكه وليد در چنين ساعتى كه
معمولًا با مردم جلوس ندارد ما را خواسته چيست؟
حسين عليه السّلام
فرمود: گمان مىكنم زورگويشان هلاك شده، از اين رو ما را خواسته تا قبل از اينكه
اين خبر ميان مردم منتشر شود از ما بيعت بگيرد.
[ابن زبير] گفت: من هم
غير از اين به ذهنم نمىرسد، حالا شما مىخواهى چه كنى؟
[حسين عليه السّلام]
فرمود: الآن جوانانم را جمع مىكنم: به سويش مىروم، به درب [دار الامارة] كه رسيدم
آنها را در آنجا متوقف مىكنم و خودم داخل مىشوم.
[ابن زبير] گفت: مىترسم
وقتى نزدش رفتى از او در أمان نباشى.
[حسين عليه السّلام]
فرمود: طورى مىروم كه قدرت ايستادگى در برابرش را داشته باشم. بعد از اين [گفتگو]
[حسين عليه السّلام] از جايش برخاست و دوستان و اهل بيتش را گرد آورده قدم زنان
به طرف دار الاماره روانه شدند تا اينكه به در [دار الاماره] وليد رسيدند [حسين]
به اصحابش فرمود: من داخل مىشوم، اگر شما را صدا زدم يا اينكه شنيديد صداى وليد
بلند شد، همگى بريزيد و دورم را بگيريد. و الّا تا زمانى كه من بيرون نيامدم اينجا
را ترك نكنيد.[1]
حسين بن على عليه
السّلام نزد وليد
(1) [أبى مخنف مىگويد:]
[امام عليه السّلام] داخل شد با لفظ امير به او [وليد] سلام داد، مروان كنار وليد
نشسته بود، [البته همانطور كه گذشت مروان از قبل نزد وليد بود] حسين عليه السّلام
مثل كسى كه هيچ خبرى از مرگ معاويه ندارد فرمود: اين پيوند بعد از
[1] تاريخ طبرى، 5: 339 و رك: تذكرة الخواص، 236،
با كمى تغيير.