يزيد غضبناك شد [و به خواهرم زينب] گفت: و الله تو دروغ
مىگويى! اين كار در اختيار من است و اگر مىخواستم اين كار را بكنم حتماً
مىكردم! (1) [زينب [س]] فرمود: نه، هرگز! بخدا قسم خدا چنين اختيارى را براى تو
قرار نداده است. مگر آنكه بخواهى از دين ما خارج شده و به دينى غير از دين ما
درآيى! يزيد [وقتى اين جملات را شنيد] عصبانى شد و برآشفت و گفت: با اين حرفها
روبروى من مىايستى! اين پدر و برادرت بودند كه از دين خارج شدهاند! [زينب]
فرمود: تو و پدر و جدّت [اگر هدايت شده باشيد] در پرتو دين خدا و دين پدر و برادر
و جدّم هدايت شدهايد! [زينب] فرمود: تو أميرى و تسلّط دارى از اين رو از روى ظلم
و ستم دشنام مىدهى؟ و با سلطهاى كه دارى زورگويى مىكنى! و آنگاه ساكت شد! سپس
[آن مرد] شامى [بار ديگر] درخواستش را تكرار كرد. گفت: يا امير المؤمنين! اين دوشيزه
را به من واگذار كن! [يزيد] گفت: روى برگردان! خدا مرگ كشندهاى به تو وادهد! سپس
دستور داد زنان در خانه مستقلى مستقر شوند و علىّ بن حسين هم با آنان بوده و هر چه
لازم دارند به همراه خود داشته باشند [پس از اين ماجرا] زنها از مجلس يزيد بيرون
رفتند و وارد [آن خانه] شدند. همه زنان خاندان معاويه به استقبالشان آمدند و براى
حسين [عليه السّلام] نوحه و گريه كردند! و سه روز براى [آن حضرت] مجلس سوگوارى
بپاكردند! هنگامى كه [أهل بيت] خواستند از شام خارج شوند، يزيد بن معاويه گفت: اى
نعمان بن بشير[1]! هر چه لازم
دارند بر ايشان مهيّا كن، و فرد أمين و صالحى از اهالى
[1] نعمان فرزند بشير بن سعد انصارى: پدرش بشير
نخستين كسى از انصار بود كه در روز سقيفه بنى ساعده در مدينه پس از درگذشت پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله و سلم مقاومت انصار را بنفع أبى بكر شكست و با ابى بكر بيعت
نمود، و لذا مقرّب دستگاه خلافت خلفا گرديد، خود نعمان والى معاويه بر كوفه بود
أما چون در برابر مسلم بن عقيل شدّت عمل نشان نداد، عزل و به شام فراخوانده شد، از
اين نظر نسبت به اهل بيت فردى ملايم شناخته شد!