(1) آنگاه به مردم اجازه ورود داده شد، در حالى كه سر حسين
[عليه السّلام] پيش روى يزيد بود و با چوبدستى خود بر لب [مبارك آن حضرت] مىزد،
أبو برزه أسلمى- از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم- [از اين حركت
يزيد ناراحت شد و خطاب به او] گفت:
آيا با چوبدستىات به لب
حسين مىزنى؟! مگر نمىدانى كه چوبدستىات بر جايى مىخورد كه بارها ديدهام رسول
الله صلّى اللّه عليه و آله و سلم آنجا را مىمكيده است؟! مگر نه اينست كه شفيع تو
در روز قيامت ابن زياد و شفيع اين [حسين] در آن روز محمد صلّى اللّه عليه و آله و
سلم خواهد بود.
سپس برخاست و [از مجلس
بيرون] رفت.
[همسر يزيد] هند دختر
عبد الله بن عامر بن كريز وقتى اين گفتگوها را شنيد لباسش را به سر پيچيد و [از
اندرون] بيرون آمد. [و به يزيد] گفت: اى امير المؤمنين! آيا اين سر حسين پسر
فاطمه دختر رسول خدا است! [يزيد] گفت: بله، براى پسر دختر رسول خدا و عزيز دردانه
قريش، بنال و آرايش را ترك گفته، لباس سياه بر تن كن! ابن زياد عجله بخرج داده او
را كشت! خدا [ابن زياد] را بكشد! يحيى بن حكم گفت: [با اين عملتان] در روز قيامت
از محمّد دور ماندهايد، [من از اين پس] هرگز در هيچ كارى با شما همكارى نخواهم
كرد! آنگاه برخاست و [از مجلس بيرون رفته] گفت:[1] وقتى يزيد بن معاويه مىخواست وارد
اين مجلس شود، [ابتدا] أشراف اهل شام را دعوت كرد و آنان را در اطراف خود نشاند،
سپس على بن الحسين و زنان و فرزندان حسين را خواست، آنها جلوى ديدگان مردم بر يزيد
وارد شده و پيش رويش نشانده شدند، [وقتى يزيد] وضع نابسامان آنان را مشاهده كرد
گفت: خدا پسر مرجانة را زشت گرداند! اگر بين شما و او پيوند خويشاوندى و يا قرابتى
بود با
[1] تاريخ طبرى، 5/ 456، به نقل از أبى مخنف از
أبو حمزه ثمالى از عبيد الله ثمالى از قاسم بن بخيت، با كمى جابجايى.