(1) كلبى در حالى كه هر دو را كشته بود [به سوى ياران حسين
عليه السّلام مىآمد] و اين رجز را مىخواند: اگر مرا نمىشناسيد من پسر كلب هستم،
مرا همين افتخار بس است كه خانوادهام از بنى عليم مىباشند! من مردى قوى و
نيرومندم و در مصائب [جنگ] ناتوان نمىشوم. [در اين هنگام رو به همسرش كرده و
گفت:] اى امّ وهب به تو تعهد مىسپارم كه با نيزه و شمشير در ميانشان بكوبم و پيش
بروم. كوبيدن غلامى كه به پروردگارش مؤمن است! همسرش امّ وهب [كه شاهد صحنه بود]
چوبه چادرى [يعنى عمود خيمهاى] را برداشت و به طرف شوهرش رفت و گفت: پدر و مادرم
بفدايت! پيش روى اين پاكان، ذريّه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلم مبارزه كن.
كلبى نزد [همسرش] آمد و او را به طرف زنان برگرداند، ولى [همسرش] دامنش را گرفته
مىكشيد و مىگفت: من رهايت نمىكنم مگر اينكه با تو بميرم! [در اين هنگام] حسين
[عليه السّلام] [امّ وهب] را صدا زد و فرمود: از اهل بيت جزاى خير نصيبت گردد
كنار آنها بنشين، جنگ بر عهده زنها نيست. در نتيجه [امّ وهب به ناچار] نزد زنها
برگشت.[1]
حمله اول
(2) عمرو بن حجّاج-
فرمانده جناح راست [سپاه عمر بن سعد]- به طرف چپ [حسين عليه السّلام] يورش آورد،
وقتى نزديك حسين [عليه السّلام] رسيد [ياران حسين عليه السّلام] به روى زانو
نشستند و نيزهها را به طرف [ياران عمرو] نشانه گرفتند، سوارانشان در برابر
نيزهها پيش نيامدند و خواستند كه برگردند، ولى [ياران حسين عليه السّلام] با تير
آنها را زدند و برخى از مردانشان را به زمين انداخته و برخى ديگر را زخمى كردند.[2]
[1] تاريخ طبرى، 5/ 429 و 430، به نقل از أبى مخنف
از أبو جناب و ارشاد شيخ مفيد، 2/ 101، همراه با اندكى تغيير و حذف.
[2] تاريخ طبرى، 5/ 430، ادامه خبر أبو جناب و
ارشاد شيخ مفيد، 2/ 102، با اندكى تغيير در عبارات.