(1) [آنگاه] زهير بن
قين بر اسبى كه دمى پرمو داشت سوار شد و سر تا پا مسلح، بيرون آمد و گفت: اى مردم
كوفه! شما را به عذاب خدا هشدار مىدهم. وظيفه مسلمان اين است كه خير خواه برادر
مسلمانش باشد. تا زمانى كه بين ما و شما شمشير حاكم نشود، با هم برادريم، دين واحد
داشته، امت واحدى به حساب مىآئيم. لذا سزاوار پند و اندرز ما هستيد ولى زمانى كه
شمشير به ميان آمد اين ارتباط قطع مىشود، ما امّتى و شما امّتى ديگر خواهيد شد.
خداوند ما و شما را
بوسيله فرزندان پيامبرش محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آزموده است، تا ببيند
ما و شما با آنان چگونه معامله مىكنيم، ما شما را به يارى آنها و جدايى از اين
طغيانگر [عبيد الله بن زياد] دعوت مىكنيم، شما از آن دو [عبيد الله و پدرش زياد]
در تمام دوران سلطنتشان غير از بدى نديدهايد [آنها] چشمهايتان را [از كاسه]
بيرون مىآوردند، دستها و پاهايتان را مىبريدند، شما را شكنجه مىكردند و بر تنه
درخت خرما مىآويختند، بزرگواران و قاريان قرآنتان مثل حجر بن عدى و يارانش، هانى
بن عروة و امثالش را مىكشند.
در اين هنگام [سپاهيان
دشمن] وى را دشنام دادند و از عبيد الله بن زياد شپاسگزارى كرده و برايش دعا
نمودند، گفتند: بخدا قسم تا زمانى كه دوست تو و همراهانش را به قتل نرسانيم يا وى
را با يارانش در حال تسليم نزد عبيد الله نبريم دست بر نخواهيم داشت! [زهير] گفت:
بندگان خدا! فرزند فاطمه رضوان الله عليها به دوست داشتن و كمك سزاوارتر از پسر
سميّه است،[1] اگر
يارانشان نمىكنيد پناه بر خدا از اينكه آنها
[1] سميّه كنيز زانيهاى بود كه در جاهليت پرچمى[
نشانه فحشا] بر سر خانه خويش نصب مىكرد و[ زياد] زنازادهاى بود كه از او متولد
شده است.