معلوم مىشود خدا را با دودلى مىپرستد.[1] (1) حبيب بن مظاهر [به شمر] گفت: به
خدا قسم به نظر من تو در هفتاد جاى دينت بر لب پرتگاه قرار دارى [در دين تو هفتاد
نوع شك و شبهه وجود دارد]، [آى] من گواهى مىدهم شما راست مىگويى و آنچه را كه
حسين [عليه السّلام] مىگويد نمىفهمى، خداوند بر قلب تو مهر زده است! آنگاه حسين
[عليه السّلام] به [لشكر عمر بن سعد] فرمود: اگر تاكنون در اين كلام [رسول خدا
صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حق من] شك داشتيد آيا در اين سخنانى [كه اكنون
مىگويم] نيز شك داريد؟ مگر نه اين است كه من پسر دختر پيامبرتان هستم؟ و الله
اگر به مشرق و مغرب [عالم] برويد چه در ميان خودتان و چه در بين ديگران پسر دختر
پيامبرى غير از من نخواهيد يافت، تنها من پسر دختر پيامبرتان هستم. به من بگوئيد
آيا [خون] كشتههايتان را كه من كشتهام از من مىطلبيد؟ يا مالى را كه از بين
بردهام از من مىخواهيد؟ يا در پى قصاص زخمى هستيد كه بر [كسى از] شما وارد
ساختهام؟[2] [سكوت مردم
را فرا گرفت هيچ] سخنى [در جواب حسين عليه السّلام] نمىگفتند ....
[سپس حسين عليه
السّلام] فرياد زد: آى شبث بن ربعى، آى حجّار بن أبجر، آى قيس بن أشعث، آى يزيد
بن حارث، مگر شما برايم ننوشته بوديد: ميوهها رسيده، باغها سر سبز شده و نهرها
لبريز گرديده، [اگر بيايى] بر سپاهى كه برايت آماده شده، وارد خواهى شد، بيا؟!
ولى آنها [در پاسخ امام حسين عليه السّلام] گفتند: ما چنين كارى نكردهايم! [حضرت
با تعجّب] فرمود! نه و الله شما بوديد كه اين عمل را انجام دادهايد.
[2] اين جملات حضرت استفهام انكارى است يعنى حضرت
مىخواهد بفرمايد من كه كسى از شما را نكشتهام، مالى از شما را غصب نكردهام و يا
زخمى به شما وارد نكردهام پس چرا با من مىجنگيد؟