گرد آمدند. حرّ هم به جايگاه خودش بازگشت، و به خيمهاى كه
برايش بپاكرده بودند وارد شد، و جمعى از اصحابش نزد او جمع شدند، و [مابقى]
همراهانش به صفى كه در آن بودند برگشتند، هر مردى عنان اسب خودش را گرفت و زير
سايهاش نشست.
(1) وقت عصر كه رسيد
حسين عليه السّلام دستور داد آماده حركت شوند، سپس بيرون آمد و به منادىاش دستور
داد وقت عصر را اعلام كند اقامه نماز را بگويد، سپس حسين [عليه السّلام] جلو آمد
و با ايشان [يعنى اصحاب خودش و اصحاب حرّ] نماز خواند، بعد از اينكه سلام داد رويش
را به طرف [اصحاب حرّ برگرداند]، ابتدا حمد و ثناى الهى گفت، سپس فرمود: اى مردم!
اگر شما پارسايى به خرج دهيد و حق حكومت را براى اهلش بشناسيد براى خدا
رضايتبخشتر است. ما اهل بيت از اينها كه ادعاى چيزى را دارند كه متعلق به آنها
نيست و در ميان شما به ظلم و ستم رفتار مىكنند اولى به سرپرستى اين امر [حكومت]
هستيم! اگر ما را نمىپذيريد و نسبت به حق ما جاهليد، و نظرتان غير از آن چيزى است
كه نامههايتان بر آن منوال به من رسيده و فرستادههايتان بر اساس آن نزد من
آمدهاند، از نزد شما برمىگردم! حرّ بن يزيد گفت: و الله ما نمىدانيم اين
نامههايى كه مىگويى چيست! حسين [عليه السّلام] فرمود: اى عقبة بن سمعان! دو
خرجينى كه نامههايشان در آن است را بيرون بياور.
[عقبه] دو خرجين پر از
نامه را بيرون آورد و پيش رويشان ريخت. حرّ گفت: ما جزو كسانى كه برايت نامه
نوشتند نيستيم، ما مأموريم وقتى تو را يافتيم از تو جدا نشويم تا اينكه تو را نزد
عبيد الله بن زياد ببريم! حسين [عليه السّلام] فرمود: مرگ به تو نزديكتر است تا
اين كار! سپس به اصحابش فرمود: برخيزيد سوار شويد. [اصحاب] سوار شدند و منتظر
ماندند تا اينكه زنانشان هم سوار شدند.
ولى وقتى خواستند
برگردند [سپاه حرّ] بين آنها و راه برگشت، حائل شدند.
حسين [عليه السّلام] به
حرّ فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! چه مىخواهى؟! حرّ گفت: به