آنها هزار اسب سوار به فرماندهى حرّ بن يزيد تميمى يربوعى
بودند، آمدند و حرّ و سوارانش در گرماى نيمروزى ظهر مقابل حسين عليه السّلام توقف
كردند، حسين و اصحابش عمامه بر سر بسته و شمشيرهايشان را با حمايل بر دوش بسته
بودند.
(1) حسين عليه السّلام
به جوانانش فرمود: قوم را سيراب كنيد، به آنها آب بنوشانيد، اندكى هم به اسبها آب
بدهيد. جوانانش برخاستند، و به آنها آب دادند تا اينكه سيرابشان كرده قدحها و
كاسهها و ظروف را پر كردند، و نزد اسبهايشان گذاشتند، وقتى اسب سه يا چهار و يا
پنج نفس از آن آب مىخورد آن را از پيش او مىگرفتند و اسب ديگر را سيراب مىكردند
تا اينكه همه اسبها سيراب شدند.[1] وقت نماز
ظهر فرار رسيد. حسين عليه السّلام به حجّاج بن مسروق جعفى دستور داد أذان بگويد،
او أذان گفت، وقت اقامه كه رسيد حسين [عليه السّلام] با يك ملحفه و رداء و نعلين
از چادر بيرون آمد.
[ابتدا] حمد و ثناى الهى
را گفت، سپس فرمود: اى مردم، از خداى عزّ و جلّ و شما معذرت مىخواهم، من به سوى
شما نيامدهام تا زمانى كه نامههايتان به من رسيدند و فرستادههايتان بر من وارد
شدند، [با اين پيام كه]: ما امامى نداريم! نزد ما بيا تا كه شايد خداوند در پرتو
شما ما را بر محور هدايت جمع كند، اگر بر [دعوتتان پايبند هستيد] من آمدم، اگر عهد
و پيمانى را كه موجب اطمينان من بشود به من مىسپاريد به شهرتان وارد مىشوم، و
اگر اين كار را نمىكنيد و ورودم را خوش نداريد از نزدتان به جايى كه از آنجا به
طرف شما آمدهام بازمىگردم! [همه از پاسخ دادن به حضرت] سكوت كردند، و به
[مؤذّن] گفتند: اقامه بگو، مؤذن اقامه نماز را گفت.
سپس حسين عليه السّلام
به حرّ فرمود: آيا مىخواهى با اصحابت نماز بخوانى؟ حرّ گفت: نه، شما نماز بخوان و
ما با شما نماز مىخوانيم و به شما [اقتدا مىكنيم].
حسين [عليه السّلام] بر
ايشان نماز خواند، بعد وارد چادر خود شد و اصحابش نزد او
[1] تاريخ طبرى، 5/ 400 و 401، ادامه خبر عدىّ بن
حرمله و ارشاد، 2/ 77 و 78 با تغيير و جابجايى.