به دعوتى كه ما از ايشان كردهايم پاسخى ندادهاند، ديگر بارش
تكرار كن[1]، زيرا فقط
با چنين دعوتى است كه تو به آنان نزديك مىشوى و ايشان را به خود جلب مىكنى.
گفتگو بر سر داورى
معاويه عبد اللّه، پسر
عمرو بن عاص را بخواند و به او دستور داد با عراقيان گفتگو كند. وى روانه شد تا
ميان دو صف رسيد و بانگ برداشت: اى مردم عراق، من عبد اللّه بن عمرو بن عاص هستم،
در ميانه ما و شما كارهايى رفته است كه بويه دينى و دنيايى داشته، اگر آنچه گذشته
به خاطر دين بوده است، عذر ما و شما هر دو پذيرفته است و اگر فقط به خاطر دنيا
بوده، به خدا سوگند كه هم ما و هم شما زيادهروى كردهايم. ما شما را به كارى
خوانديم (و پيشنهادى كرديم) كه اگر شما ما را بدان خوانده بوديد، بىگمان پذيرفته
بوديم، كارى كه اگر ما و شما بر آن رضا دهيم فضلى الاهى است. پس اين فرصت را غنيمت
شمريد، شايد پيشهور[2] زندگى يابد
(و مردم به زندگانى عادى پردازند) و كشتگان فراموش شوند. (و انتقامجوييها به پايان
رسد). البته بقاى هلاك كننده پس از هلاك شده، اندك باشد.
سپس سعيد بن قيس پيش آمد
و گفت: اى مردم شام، در ميانه ما و شما ماجراهايى بر سر دين و دنيا گذشته كه شما
آن را غدر و زيادهروى مىخوانديد و اينك شما ما را به چيزى مىخوانيد (داورى
قرآن) كه ما از ديروز به حكم همان (قرآن) با شما در نبرديم، البته نبايد به موجب هيچ
حكمى بهتر از حكم قرآن، عراقيان به عراق خويش و شاميان به شام خود باز گردند. ولى
تشخيص اين امر با ماست نه با شما، وگرنه ما، ماييم و شما، شماييد. (و توافقى در
ميان نباشد.)
[1] متن« فاعدها جذعة» و در شنهج( 1: 188) به
تحريف[ فاعدوها خدعة].
[2] متن« المحترف» و در شنهج[ المحترق- آتش
گرفته]( و به اين تعبير يعنى: باشد كه سوختگان لهيب جنگ زندگى يابند.- م.)