(گذشته از اين به فرض) كه وى مردانى چون مردان تو نيز داشته
باشد خود از نعمت پايدارى و بصيرتى كه تو دارى بىنصيب است. پس آهن را بر آهن بكوب
و از خداى ستوده يارى طلب.
طرفداران ادامه پيكار
آنگاه عمرو بن حمق
برخاست و گفت: اى امير مؤمنان، به خدا سوگند كه ما (بر خلاف پيروان معاويه) از سر
تعصّب بر باطل گرايى دعوت تو را نپذيرفته[1]
و به يارى تو برنخاستهايم بلكه جز در راه خدا دعوت تو را لبيك نگفتهايم و جز
طالب حق نيستيم. اگر ديگرى ما را به غير راهى كه تو ما را خواندهاى بخواند، كشمكش
و لجاج در افزايد[2] و سخنان
درگوشى و بگو مگوها به درازا كشد در حالى كه اينك حق به نقطه حسّاس خود رسيده (و
جاى مناقشه نيست) و ما را در برابر تو رأى و نظرى نباشد.
اندرز اشعث براى پايان
دادن به جنگ
آنگاه اشعث بن قيس،
خشمگين، برخاست و گفت:
«اى امير مؤمنان، ما
براى تو همان مردان ديروز هستيم (ولى) پايان كار ما چون آغاز آن نباشد، در ميان
اين قوم هيچكس بيش از من بر عراقيان دلسوز و بر شاميان كينتوز نيست. (با اين همه)
داورى كتاب خدا را بپذير زيرا تو در استناد به قرآن سزاوارتر از آنان هستى. مردم
(نيز) زندگى را دوست دارند و از جنگ بيزارند.» على عليه السلام گفت: اين امرى است
كه بايد در آن تأمل شود.
آوردهاند كه شاميان نيز
بيتاب و نگران گفتند: اى معاويه، عراقيان هنوز
[1] متن از روى شنهج« ما اجبناك» و در اصل[ ما
اخترناك- تو را بر نگزيدهايم].
[2] متن از روى شنهج« لاستشرى فيه اللجاج» و در
اصل[ لكان فيه اللجاج- كشمكش و لجاجت درگيرد].