مردم در برابر على برخاستند و گفتند: به دعوتى كه آنان از تو
كردهاند پاسخ گوى كه به راستى ما نابود شدهايم. ناشناسى شامى در تيرگى شب شعرى
به بانگ رسا چنان خواند كه همگان شنيدند و آن شعر اين بود:
رؤس العراق اجيبوا الدّعاء
فقد بلغت غاية الشّدّه ...
اى سران عراق به اين
دعوت پاسخ دهيد كه سختى به حد نهايت رسيد.
لهيب جنگ تمام مردم و با
حفاظان و بزرگواران را در بر گرفته و به كام كشيده است، در صورتى كه نه ما و نه
شما، هيچيك از مشركان و مرتدّان نيستيم.
ولى مردمانى هستيم كه با
همگنان خود برخوردى كردهايم، ما را نيرويى بود و شما را نيرويى همچند آن، و هر يك
از دو طرف به پيكار با ديگرى پرداخت و سختكوشى و تندى را به غايت رساند.
اينك اگر آن پيشنهاد را
بپذيريد، زندگى و بقا و امنيّت هر دو جانب و شهر و ديارشان را در بر دارد، و اگر
رد كنيد موجب فنا و نابودى است، هر بلا و آزمونى را مدّتى معيّن باشد.
تا كى اين مشك دوغ را
بجنبانيم[1]؟ ناگزير
بايد كرهاى از آن كشيده شود (و نتيجهاى حاصل آيد).
سه تن هستند كه مرد
جنگند و اگر خاموش مانند آتش جنگ نيز به خاموشى گرايد:
از اين اشخاص كه به صلح
و سازش خوانده شدند، مراد از «سيه پوش»، اشعث است كه نه تنها راضى به سكوت نبود
بلكه بيش از همه كس سخن از لزوم خاموش كردن آتش جنگ و گرايش به صلح مىگفت. اما
«سالار عراق»، اشتر
[1] به تعبير ديگر: تا كى آسياب جنگ را به خون
خويش بگردانيم و هيچ گندمى آرد نكنيم و نتيجهاى نگيريم؟.- م.