او لافزنانه مىگفت: من عوف بن مجزئه هستم، اما اجل به روز
نبرد گريبانش را گرفت.
بدو گفتم: چون مردم آواى
جنگ بر آوردند من بر توسن فراخ سينه كشيده دست خود دل بستم، و آن را در ميدانگاه
به جولان در آوردم و دل مردان را انباشته از بيم و هراس كردم.
بر سرش تاختم و با هجوم
به او كه پياپى هماورد مىطلبيد، مجالش ندادم، اسب جوان خود را پيش راندم و سلاح
بر كشيدم و او را بزدم و بر دامنه پشته سمت شمال خود به خاك افكندم[1]، مرادم
همان پشتهايست كه معاويه، سر آمد جنايتكاران روزگار بر سر آن ايستاده بود.
اسبم باسم خارا شكن ره
مىشكافت[2] و من به
سواران او بانگ مىزدم كه هران گمراهيى كه بود آشكار شد.
چون مرا ديدند (و
نزديكشان رسيدم) طعن نيزههايى بر پيكرشان زدم كه ضرب شستم جنگاورى را از يادشان
برد.
تنى چند از مردان او
براى نجات وى شمشير بر كشيدند و تنى چند نيزهها بر آوردند.
(به خود مىگفتم) اگر
دستم به او رسد چنانش كنم كه زان پس از اين ماجرا جز گفت و گويى باقى نماند[3].
و اگر در راه هدف خود
هزار بار بميرم هرگز بدان نينديشم و از آن پروا نكنم.
مباح شمردن خون عكبر
شاميان پس از كشته شدن
[عوف] مرادى در هم شكستند و ملول شدند و معاويه خون عكبر را مباح شمرد، عكبر (چون
اين فتوى را شنيد) گفت: دست خدا برتر
[1] متن« فاضربه فى حومة بشمالى» و در شنهج( 2:
299)[ اصرفه فى جرية بشمالى].
[2] متن به تصحيح قياسى« يغرف الجرى جامحا» و در
اصل به تحريف[ يعرف الجرى]. در قاموس آمده است: و خيل مغارف كأنها تغرف الجرى.
[3] متن« من الامر شيء غير قيل و قال»( كه به
متابعت قافيه به كسر لام تلفظ مىشود.- م.) و در شنهج[ و فزت بذكر صالح و فعال-
من به يادى نيك و كردارى نكو نائل آمدم].