از دست معاويه است، (اگر وى را بر من تسلّطى باشد) پس دفاع و
نگهبانى خدا از مؤمنان كجاست[1]؟
نصر گويد:
هنگامى كه مردم به
مشاجره و مداخله در تصميمات و رأى على پرداختند نجاشى از گستاخى آنها بيتاب شد (و
بر آشفت) و گفت:
كفى حزنا أنّا عصينا امامنا
عليّا و انّ القوم طاعوا معاويه ...
اين اندوه و مصيبت عظيم
بر ما بس كه ما از فرمان امام خود على سر مىپيچيم و آن گروه، (دشمنان ما) همگى از
معاويه فرمان مىبرند.
شاميان را از اين بابت
بر ما مزيّتى است (و چون اين ويژگى خود را به رخ ما كشند) جاى آن دارد كه چشم
بگريد.
پاك و منزّه است آنكو
توده خاك را بر جاى خود مستقرّ بداشت و هفت آسمان را چنان كه هست برافراشت.
آيا رواست ما از امامى
كه خدا حقّ او را واجب شمرده، نافرمانى كنيم و مردم شام از چنان گردنكشى به جان و
دل اطاعت كنند؟
واگذارى فرماندهى
انصار به قيس بن سعد
سپس على عليه السلام قيس
بن سعد را بخواند و او را به نيكى ستود و به فرماندهى انصار گماشت. در اين ميان
طلايهداران شام و عراق به هم بر مىخوردند و رجز مىخواندند و به نيروى خود
مباهات مىكردند و پارهاى به مسالمت با يك ديگر سخن مىگفتند.
مباهات به رجراجه و
خضريّه
يك بار كه نجاشى نيز با
ايشان بود برخوردى چنين روى داد و وى رجراجه (سپاه موجآسا) ى على، و خضريّه (سپاه
سبزينهپوش) معاويه را مقايسه كرد و
[1] متن به تصحيح قياسى« دفاع اللّه عن المؤمنين»
و در اصل[ ... من المؤمنين] و در شنهج[ فاين اللّه جلّ جلاله و دفاعه عن
المؤمنين- پس خداى عزّ و جلّ و دفاع او از مؤمنان كجاست؟]