هماوردى كرد و او را از پاى در آورد؟ آيا ديدى كه آسمان بر آن
حادثه خون بگريد؟ گفت: امّا (هر چه بود و باشد) اين برخورد براى تو رسوايى كاملى
به بار آورد[1].
راوى گويد:
آنگاه جندب بن زهير با
پرچم خود كه پرچم قبيله او نيز بود به ميدان رفت و مىگفت: تا اين پرچم را گلگون
نكنم دست از جنگ نمىكشم، و چندين بار پرچمش غرقه به خون شد تا آنكه مردى شامى
برابرش قرار گرفت و با نيزه او را بزد و او با همان حال كه نيزه در بدن داشت به
سوى دشمن پيش مىرفت تا سرانجام حريف با شمشير او را بزد و بكشت.
معاويه برادرش عتبه را
نزد اشعث بن قيس مىفرستد
سپس معاويه برادرش عتبة
بن ابى سفيان را بخواند و گفت: به ديدار اشعث بن قيس برو كه اگر او راضى شود همگان
نيز راضى شوند. عتبه مردى زبانآور بود و كس به سخنورى با او بر نمىآمد[2]. پس عتبه
به ميدان رفت و اشعث بن قيس را بخواند. مردم (به اشعث) گفتند: «اى ابا محمد اين
مرد تو را مىخواند.» اشعث گفت: «از اين مرد بپرسيد كيست.» گفت: «من عتبة بن ابى
سفيانم.» اشعث گفت: «وى جوانى توانگر است و ناگزير بايد با او ديدار كرد». [پس به
سويش رفت] و گفت: «اى عتبه چه سخن دارى؟» گفت: «اى مرد، اگر معاويه بخواهد با كسى
(در اين سپاه) جز على ديدار كند، بىگمان با تو
[1] متن از روى شنهج« ... و لكنّها معقبة لك خزيا»
و در اصل[ ... تعقبك جنبا پيامدش شهرت ترسوئى تو بود].
[2] متن« و كان عتبة لا يطاق لسانه» و در شنهج[ و
كان عتبة فصيحا عتبه مردى فصيح بود].