ديدار مىكند كه تو سر كرده مردم عراق و خواجه و سالار
يمانيان هستى، و تو رابطه دامادى و شغلى با عثمان داشتهاى و چون ديگر يارانت
نيستى، چه اشتر كسى است كه عثمان را كشته، و عدىّ مردم را بر ضد او شوراند، و سعيد
كسى است كه قبول ديه قتل او را بر عهده على نهاد[1]، و شريح و زحر بن قيس
جز مراد دل خود نخواهند. در حالى كه تو از سر بزرگوارى از عراقيان پشتيبانى كردى و
نيز از سر غيرتمندى با شاميان جنگيدى، به خدا سوگند ما و تو اينك بدانچه از يك
ديگر مىخواهيم رسيدهايم (و در انتقامجويى و خونخواهى) سر به سر شدهايم. ما اينك
تو را به رها كردن على و يارى دادن به معاويه نمىخوانيم ولى از تو مىخواهيم كه
ما را بر جاى نهى (و به كلّى نابودمان نكنى) كه صلاح تو و ما در اين است.
سخن اشعث در اين باره
پس اشعث به سخن در آمد و
گفت: اى عتبه: اين كه گفتى معاويه جز با على با كسى ديدار نمىكند (و پس از او جز
من كسى را در خور ديدار نمىداند)، به خدا سوگند كه اگر او مرا ديدار كند نه عظمتى
براى من به بار مىآورد و نه حقارتى، اگر او دوست دارد ميان او و على ترتيب ديدارى
دهم و مجلسى فراهم آرم چنين خواهم كرد. اما اين كه گفتى من سركرده عراقيان و سالار
يمانيانم، به راستى رئيس و خواجهاى كه همگان از او پيروى مىكنند همانا على بن
ابى طالب عليه السلام است. اما آنچه درباره رابطه گذشته من با عثمان گفتى، به خدا
سوگند نه دامادى با او بر شرفم افزوده و نه كارمندى براى او عزّتى نصيبم كرده است.
اما اين كه از ياران من
عيبجويى كردى، اين سخنان نه تو را به من نزديك و نه مرا از ايشان دور مىكند. اما
پشتيبانى من از عراقيان از آن روست كه هر كس در جايى منزل گزيند (البتّه) از آن
(سرزمين) دفاع مىكند. اما درباره بر جاى نهادن
[1] متن از روى شنهج« و اما سعيد، فقلّد عليّا
ديته» و در اصل[ ... دينه].