آذربايجان را كه در تسلط خود گرفتهاى ميراث جدت نيست كه با
خلق آن دشمنى مىورزى.
اين سرزمين جزيى از كشور
خليفه وقت بود كه تو را والى آنجا كرد، و بدان كه مرگ قضاى الاهى است و هر دم به
شب و روز در مىرسد.
پس دل از اين سرزمينها
برگير كه جاى طمع در آنها نيست و زمين راه گريز را بر تو بسته است.
مالى را كه در اختيار
توست به صاحبش بپرداز، و در عوض، ما با اموال و اولاد خود به تو سودها خواهيم
رساند.
تو كسى هستى كه همگان
احترامت مىگذارند و دشت و دمن و خاص و عام براى تو كه پيشاهنگ «كنده»[1] اى بانگ شاد
باش برآرند، و افسر حكومتى را بر سرت نهند كه به جان عزيزت سوگند، پايههايش
استوار و برقرار باشد.
از «زياد»[2] فرمانپذير
كه او خيرخواه توست و هيچ شك و ترديدى در گفتههاى خيرانديشانه «زياد» روا نيست.
به على چشم دار و دل بدو
سپار كه سپرى براى توست، و از او راه جوى كه تو را به سعادت رهنمون است[3].
پيام شعرى سكونى به اشعث
(سكونى در پيامى شعرى)
به اشعث نيز چنين سرود:
ابلغ الاشعث المعصّب بالتّا
ج غلاما حتى علاه القتير ...
با اشعث كه از نوجوانى
تا كلانسالى هماره تاجدار و صاحب اقتدار بوده بر گوى.
اى كه از سوى مادر، نسب
از آل مرار دارى و پدرت، قيس، در كرم ابرى گهربار بود.
گاه باشد كه ضعيفى
ناتوان بدان راه كه خدا فرموده درست رود و آزموده
[1]« كبش كندة» به معنى سالار و بزرگ كنده، كنايه
از اشعث بن قيس كندى است كه به قوچ كلان و پيشاهنگ گله تشبيه شده.- م.
[2] مراد زياد بن مرحب پيامگزار و فرستاده على
عليه السلام نزد اشعث است.- م.
[3] متن به تصحيح قياسى« ترشد و يهدك للسّعادة
هاد» و در اصل به تحريف[ يرشد و يهديك للسعادة ...].