شنيدن آن چون ديدنش نباشد[1].
مردم به رضا و رغبت با على بيعت كردند، و طلحه و زبير بى سببى بيعت خود را با او
شكستند و سپس آهنگ جنگ كردند و ام المؤمنين را بيرون كشاندند، پس (على) به جانب آن
دو رفت و تمايلى به جنگ نداشت و براى ارضاى نفس خود با آن دو نجنگيد. پس خداوند
زمين را به ميراث بدو سپرد و مملكت را مسخر او كرد و سرانجام پرهيزگاران را نصيبش
فرمود».
خطبه اشعث بن قيس
آنگاه اشعث بن قيس
برخاست و خدا را ستود و بر او ستايش كرد و گفت:
«اى مردم، همانا امير
مؤمنان، عثمان مرا به ولايت آذربايجان گماشت، پس از آن خود هلاك شد و ولايت همچنان
در دست من ماند، و مردم با على بيعت كردند، اينك ما همچنان كه از سلف او فرمان
مىبرديم از او فرمانبرداريم. و ماجراى او با طلحه و زبير (نيز) به آگاهى شما
رسيده است و على بر آنچه از ما و شما نهان مانده امين است».
چون به خانه آمد يارانش
را بخواند و گفت: به راستى، نامه على مرا هراسان ساخته، او مال آذربايجان را
بىگمان باز خواهد گرفت[2]، و من بايد
به معاويه بپيوندم. يارانش گفتند: مرگ براى تو ازين بهتر باشد، آيا سرزمين و
خاندان خود را رها مىكنى و ريزهخوار مردم شام مىشوى؟ وى از اين سرزنش شرمگين شد
و به راه افتاد تا حضور على رسيد. و «سكونى» (شاعر) كه ترس داشت اشعث به معاويه
بپيوندد چنين سروده بود:
انّى اعيذك بالّذى هو مالك
بمعاذة الآباء و الاجداد ...
من تو را پناه مىدهم به
آنكو پناه دهنده و اختيار دار پدران و نياكان ماست، از آن گمان خطايى كه پارهاى
بر تو بردهاند كه بازيچه دست مشتى ناكس قرار گيرى (و به معاويه بپيوندى).
[1] معادل اين مثل فارسى است كه گويد:« شنيدن كى
بود مانند ديدن».- م.
[2] در الامامة و السياسة[ او مال آذربايجان را از
من باز خواهد گرفت].