پرداخت، نامهاى به دست زياد بن مرحب همدانى براى اشعث بن قيس
فرستاد.
اشعث از سوى عثمان ولايت
آذربايجان داشت، و پيش از آن عمرو پسر عثمان دختر اشعث بن قيس را به زنى گرفته
بود. على به او نوشت:
«اما بعد، اگر اين
بدخواهى كه در ضمير تو نهفته است نمىبود، خود قبل از ديگر مردم بدين مهم پيشگام
مىشدى، و شايد اگر از خدا بپرهيزى پارهاى از رفتار تو پارهاى ديگر از كارهايت
را جبران كند و به سامان آرد. خبر بيعت مردم با من پيشتر به آگاهى تو رسيده بود،
طلحه و زبير از كسانى بودند كه با من بيعت كرده بودند و سپس بى موجبى بيعتم را
شكستند و امّ المؤمنين را بيرون كشاندند و روانه بصره شدند، من نيز رهسپار شدم و
به يك ديگر برخورديم، و از ايشان خواستم بر سر پيمانى كه آن را شكسته بودند
بازآيند، ولى سر تافتند و من در بازخواندن ايشان سخت كوشيدم و با همگان نكويى ورزيدم
و سپس اتمام حجت كردم.
تو نيز بدان، وظيفه
حكومتى كه به تو سپردهاند طعمهاى نيست كه به چنگ آورده باشى، بلكه امانتى است كه
به تو دادهاند؛ و مالى را كه در دست دارى همه، اموال خداست و تو فقط گنجور خداوند
بر آن اموالى تا آن را به من بسپارى، اگر به راه راست بازآيى و درستى پيشه كنى
باشد كه من براى تو بدترين فرمانروا نباشم. و نيرويى نيست مگر از خداوند.»
خطبه زياد بن مرحب
چون نامه على را
بخواندند، زياد بن مرحب[1] برخاست و
خدا را ستود و سپس چنين گفت:
«اى مردم كسى را كه اندك
كفايت نكند بسيار نيز كفايت نكند. ديدن ماجراى عثمان سودى نبخشيد و شنيدنش نيز
فايدهاى نفزود، جز آن كه