أئمّه عليهم السّلام هم مختارند؛ و ليكن با اين اختيار، كار خوب را
بر مىگزينند. وجود أئمّه، فكر أئمّه، خيال آنها، خواب و بيدارى آنها، سكون و حركت
آنها، و خلاصه تمام أطوار آنها حقّ است؛ و نشان دهنده إراده خداست؛ هم در تكوين،
هم در تشريع، هم در ساختمان وجودىّ، و هم در إدراكات مغزى و فكرى و انديشهاى.
آنها هيچگاه خيال باطل نمىكنند، خواب پريشان نمىبينند، چون خير هستند و از خير،
خير زائيده مىشود.
شاهد بر اين مطلب بسيار است؛ و ما اگر در آيات قرآن توجّه كنيم و به
خطاباتى كه پروردگار به رسول خود مىكند، و او را تحت أوامرى قرار مىدهد دقّت
نمائيم، در مىيابيم كه: پيغمبر سخت خود را در قبال آن أوامر، كوچك و ذليل و خوار
و حقير مىبيند، عيناً مانند يك بندهاى كه مولاى قادر و قاهر، بر او مسلّط است. و
او گوش به زنگ است كه كوچكترين مخالفتى از او سر نزند؛ و إلّا مورد مؤاخذه قرار
خواهد گرفت. و لذا در طريق و ممشاى خودش بايد چنان دقّتى به عمل آورد كه حتّى در
إدراكش، در خيالش، در فعلش، و در تمام شراشر وجودش، بنده باشد. يعنى نشان دهنده و
عَبد و تسليم باشد. و در مقابل ربوبيّت پروردگار إظهارى نكند؛ مَنيّتى به خرج
ندهد؛ أمر و نهيى كه راجع به خودش باشد، نكند؛ چون عبد است.
پس خداوند كه أمر به گناه نمىكند، پيغمبر هم أمر نمىكند. خدا نفس
ندارد و بر أساس شهوت و غضب و وَهم كارى انجام نمىدهد، پيغمبر هم انجام نخواهد
داد. گناه از آنِ شيطان است و خدا از آن نهى كرده است، پيغمبر هم از گناه نهى
فرموده و مىگويد: گناه از آنِ شيطان است؛ يعنى اختصاص به مسيرى دارد ضدّ اين
مسيرى كه ما داريم؛ زيرا شيطان باطل است؛ موجود مُمَوِّه است؛ حقّ را باطل جلوه
مىدهد و باطل را به صورت حقّ در مىآورد؛ و اين خلاف تحقّق و واقعيّت حقّ است.