وأمّا إشكال كلامى، اين است كه: رسول خدا كه
عالم بغيب است و پشت ديوار مسجد را مى بيند، چگونه شمشير بدست اين أفراد مىدهد و
أمر به كشتن او مىنمايد؟ اگر اين شخص كشته بشود كه ديگر وجود ندارد، او ديگر زنده
نيست، فسادى از او در خارج متحقّق نمىشود. رسول خدا صلَّى الله عليه و آله و
سلَّم مىفرمايد: تمام فسادها از اين مرد مُتَرَشِّح مىشود؛ سپس مىگويد: او را
بكش! اگر او كشته شود پس چه كسى اين فسادها را- طبق اين خبر- انجام بدهد؟
اگر علم رسول خدا صحيح است، و او واقعاً زنده مىماند و در جنگ
نهروان كشته مىشود، به قتل رسيدن او الآن پشت مسجد محال خواهد بود؛ و اگر در اين
زمان كشته شود، ديگر كسى وجود ندارد تا فساد انجام بدهد!
أمر رسول خدا به كشتن حرقوص، و تمرّد شيخين و إطاعت أمير المؤمنين
عليه السّلام
وأمّا جواب از إشكال فقهىّ: عين همان جوابى است كه در مورد ماريه
بيان كرديم كه: أمر رسول خدا به أبو بكر و عمر و أمير المؤمنين عليه السّلام نظير
أوامر امتحانى بود، نه أمر واقعىّ! پيغمبر نمىخواهد او را واقعاً فَتْكْ كند.
تمام آن جريانات و فتنههائى كه ذُو الخوَيصَره انجام مىدهد تا بالاخره به جنگ
نهروان مُنتَهى مىشود، همه در مَرآى و مَنظَرِ رسول خداست؛ همه در مقابل پيغمبر
است؛ و پيغمبر تمام اين كارها را مشاهده مىكند. بنابراين، پيغمبر واقعاً أمير
المؤمنين عليه السّلام و شيخين را أمر به كشتن او نكرده است؛ و مطلوب پيغمبر
تحقّقِ مأمورٌ به و واقع شدنش در خارج نبوده؛ بلكه مصلحت در نفسِ أمر است. پيغمبر،
با اين أمر مىخواهد نشان بدهد كه: عمر و أبو بكر، دو مرد مُتَمرِّد و مُتَجاوز و
أهل سليقه و ذوق و اجتهادِ در مقابل نصّ بودهاند، و أمير المؤمنين عليه السّلام
مرد مطيع و تابع نصّ مىباشد.
پيغمبر مىگويد: شمشير بردار و برو او را بكش! أبو بكر آمد و گفت: يا
رسول الله نماز مىخواند! من مرد نماز خوان را بكشم؟! او أمر پيغمبر را زمين
گذاشت. بازگشت اين قضيّه به آن است كه او أمر آن حضرت را إجرا مىكند تا