اعتبارات و موهومات و انديشههاى خرافى هيچ
نيست، فرو رفته و عادت كرده و انس گرفته، آن حكم خلاف بنظر مىآيد؛ و إنسان از عمل
به آن استيحاش مىنمايد و با خود مىگويد كه: چطور پيغمبر و إمام، اين كلمه را
صادر كردند، در حاليكه اين حكم خلاف است! ولى اگر شما به تحليل عقلى مسأله را حل
كنيد، مىبينيد أصلًا خلافى نيست. خلاف در فكر و انديشه إنسان است كه او را بر
أساس أوهام و تخيّلاتِ غير واقعيّهاى كه أصالت ندارند پرورانده است. آنوقت أصالت
واقعيّتِ خارج را با اين اندازه گيرى مىكند.
اين غلط است! إمام و پيغمبر بايد كار خودش را بكند. و اين أوهام و
خيالاتِ إنسان را كنار بزند. إسلام، بر اين أساس است. إسلام دينى است مطابق حقّ و
مطابق واقع؛ و هر حكمى كه بر أساس تخيّل و اعتبار باشد و اتّكاء به حقيقت نداشته
باشد، هر چه باشد باطل است.
قرآن كتاب حقّ است، و لفظ حقّ در قرآن بسيار برده شده است؛ أنبياء را
نسبتِ به حقّ مىدهد، أحكام را نسبتِ به حقّ مىدهد:
وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ[1]- لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ
الْمُجْرِمُونَ[2] بگذار بر كافران أمر ناگوار باشد، ولى إنسان بايستى حقّ را إحقاق
كند، و باطل را إبطال نمايد.
بعضى از أوامر رسول الله اينطور بود. و بسيار جاى تأمّل و دقّت است
كه ما اين موارد را خوب تشخيص بدهيم، و خوب ببينيم، و از هم جدا كنيم؛ و خداى
ناكرده بعضى أوقات خودمان به همين آرا شخصى، و أحكام ملّى و سنّتهاى جاهلى، و
آداب مَجُوس و زردُشتى، يا آداب و فرهنگ أجانب، كه در ميان ما بسيار شيوع دارد،
مبتلى نشويم؛ و از سنّت پيغمبر تجاوز نكنيم. اينك يكى از آن مواردى كه بسيار روشن
است بيان مىشود