كردهايم حرف گوش نكرد. وَ اللَهِ
لَكَأَنِّى كُنْتُ أَنظُرُ إلَى هَذَا. قسم بخدا مثل اينكه من تمام اين جريانات را
كه الآن بر شما واقع شده، قبل از جنگ مىديدم، كه مىرويد و شكست مىخوريد و بر
مىگرديد.
پسرش جواب داد: الَّذِى صَنَعَ اللَهُ لِرَسُولِهِ وَ
لِلْمُسْلِمِينَ خَيْرٌ (هيچ حرف زشت و ناروائى به پدر نزد؛ فقط گفت): «آنچه را
خدا براى رسول خود و مؤمنين پيش آورد، آن خير است.»
يهود هم شروع كردند به گفتار زشت كه: باز محمّد رفت و شكست خورد و
برگشت. وَ مَا مُحَمَّدٌ إلَّا طَالِبُ مُلْكٍ. اين محمّد پيغمبر نيست؛ او طالب
سلطنت است. اگر او پيغمبر بود شمشير نمىكشيد و اينطور خودش را در معركه قتال بدست
دشمنان نمىسپرد كه او را بدين گونه درهم بكوبند. او پادشاهى مىخواهد. پيغمبر
بايد برود يك گوشهاى زندگى كند. پس اين قِسم دعوت، دعوتِ نبوّت نيست. مَا أُصِيبَ
هَكَذَا نَبِىٌّ قَطُّ. هيچ پيغمبرى اينطور به او زخم و جراحت وارد نشده است.
أُصِيبَ فِى بَدَنِهِ وَ أُصِيبَ فِى أَصْحَابِهِ. مثل جراحاتى كه بر بدن پيغمبر و
أصحابش وارد شده است.
اين حرف يهود بود. أمّا منافقين هم شروع كرده بودند به بدگوئى و
خِذلان و إذلال مسلمين؛ و همچنين از رسول خدا صلَّى الله عليه و آله و سلَّم نيز
بد مىگفتند. و مسلمانها را سرزنش مىكردند. و أمر مىكردند كه: از أطراف محمّد
كنار برويد، اينها چنين كردند، چنان كردند. و مىگفتند: اگر اين أفرادى كه از شما
كشته شدند، پيش ما بودند كشته نمىشدند. حرف اين مرد را گوش كردند، همه رفتند و
كشته شدند.
اين حرفها به گوش يكى از أصحاب پيغمبر رسيد؛ و او آمد نزد آن حضرت و
گفت: إجازه بدهيد من بروم و اين أفرادى را از يهود و منافقين، كه چنين مىگويند
بكشم. رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم به او فرمود:
إنَّ اللَهَ مُظْهِرُ دِينِهِ وَ مُعِزُّ نَبِيِّهِ؛ وَ لِلْيَهُودِ ذِمَّةٌ فَلا
أَقْتُلُهُمْ.