رسول خدا، أوامر پروردگار را إجرا مىكرد؛ حدّ جارى مىنمود، بدون
هيچ ملاحظه. فقط در يكجا نتوانست حدّ جارى كند و آن هم بر عبد اللَهِ بن
ابَىّبود، كه از سرشناسان و سَرانِ منافقين مدينه بود. و جماعت بسيارى از أنصار
مدينه با او بودند. و هزار نفر مسلّح، يعنى نصف مدينه، در تحت سيطره او بودند.
بسيارى از كارهائى هم كه در زمان رسول خدا، عليه إسلام مىشد، بواسطه نفاق او بود.
عبد الله بن ابَىّ، داستان عجيب و غريبى دارد. او همان كسى بود كه در
جنگ احُد تا نيمه راه آمد، سپس به مدينه بر گشت و هفتصد نفر را با خود به مدينه
برگرداند، و گفت: من صلاح نمىدانم برويد بيرون از شهر جنگ كنيد. اين جوانها محمّد
را بردند بيرون، و محمّد به حرف جوانها گوش كرد و شكست مىخورد. و از اين مَطالب
نقاق آميز، بسيار زياد دارد. تاريخ إسلام از عبد الله بن ابَىّ خيلى شكايت دارد.
او همان شخصى بود كه عائشه را قَذْف كرد، يعنى نسبت زنا به عائشه
داد، و رسول خدا نتوانست بر او حّد قذف جارى كند. و همين را علما بزرگ شيعه دليل
گرفتهاند بر كسانى كه به أمير المؤمنين و شيعه اعتراض مىكنند، كه اگر حقّ با
علىّ بود، چرا بعد از رسول خدا دست به شمشير نزد و قيام نكرد؟
آنها جواب مىدهند: چون نتوانست! مىگويند چطور نتوانست؟ وقتى كسى
حقّ دارد و همه نيز مىدانند و در خطبه غدير هم آمده و چنين و چنان، چطور
نمىتواند؟! در جواب مىگويند: همان طورى كه رسول خدا نتوانست بر