با اين حال، اين روزهاى شاد، جايگاه مناسبى
را براى برانگيختن حمايت از برابرى با مردان، به فمينيسم نداد. بدتر از آن فمينيسم
بيشتر و بيشتر، بهعنوان نوعى نيروى درهم گسيخته و شايد حتى يك موضوع كمونيستى، در
نظر گرفته مىشد. عليرغم همه اينها خانواده، هسته فعاليت روزانه زندگى بود و زنان،
هسته خانواده بودند. مختل كردن نقش سنتى آنها بهعنوان همسر و مادر، درست نبود. با
توجه به اين موضوع، شگفتآور نيست كه دهه 1950 برجستهتر از دهههاى ديگر است، به
خاطر اين كه اين دهه، دههاى بود كه فاقد هر نوع فمينيسم «سازمان يافته» بود.
اگر چه در واقع تعداد زنانى كه در دهه 1950 به دانشگاه مىرفتند،
بسيار زياد بود اما فقط 73 درصد از آنهايى كه وارد دانشگاه شدند، تا مرحله فارغ
التحصيلى ادامه دادند. و درصد زنانى كه درجات تحصيلى بالاتر را ادامه دادند، در
دهه 1950 كمتر از دهههاى 1920 تا 1930 بود. اكثر زنان ارزشهاى خود را مهمتر از
امور شغلى خود مىدانستند.
اين واقعيت مشكلآفرين بود، خصوصاً براى سازمانهاى فمينيستى كه ادعا
مىكردند كه «تا زمانى كه به زنان آموزش برابر ندهيم، نمىتوانيم به آنها حقوق و
فرصتهاى برابر بدهيم.» زنان بيش از هر دليل ديگرى، بهخاطر درجه
MRS
[1] به دانشگاه مىرفتند. زنان ترجيح مىدادند با دكتر يا وكيل ازدواج
كنند، نه اينكه خود، دكتر يا وكيل شوند. اين بدان معنا نيست كه
[1] -MRS كلمهاى است كه قبل از اسم زنان متأهل مىآيد و
منظور اين است كه آنها فقط براى اينكه متأهل شوند و در دانشگاه كسى را براى ازدواج
پيدا كنند، به دانشگاه مىرفتند.