بدادى نصيب او چندان بماندى كه تا وقت
ارتفاع ديگر هر روز چهار تا نان رزق او بودى، يكى بنانخورش دادى و يكى بروغن چراغ
و يكى بچاشت و ديگرى بشام بخوردى. مگر والى را مراد چنان افتاد كه منظرى و باغى
سازد.
زمين او را بزور بگرفت و در جمله باغ پيوست، نه بها داد و نه عوض و
سالى دو اين پيرزن بر در سراى او مىشد و بانگ همى داشت و بها مىخواست. كس گوش
بدو نكرد و اكنون مدتى است تا كس او را در اين شهر نمىبيند. ندانيم تا كجا رفت،
مرده است يا زنده.»
10- غلام بازگشت و بدرگاه بازآمد. نوشيروان عادل بار داده بود.
غلام پيش رفت و خدمت كرد. نوشيروان گفت «بگوى تا چون يافتى؟» گفت
«بدولت خداوند امسال بهمه جايى غلهها نيك است و هيچ آفت نرسيده است و مرغزارها
خرّم است و شكارگاهها آبادان.» نوشيروان گفت «الحمد للّه خوش خبريست.» چون بار
گسسته شد و سراى از بيگانه خالى ماند غلام را فرمود خواندن و احوال بررسيد. غلام
بر آن جمله كه شنيده بود بازراند. نوشيروان را حقيقت شد كه هرچه گندپير گفته بود
همه راست بود. آن روز و آن شب او را از انديشه و تغابن خواب نبرد. ديگر روز پگاه
حاجب بزرگ را پيش خواند و فرمود كه «چون بزرگان درآمدن گيرند چون فلان درآيد او را
در دهليز بنشان تا بگويم كه چه بايد كرد.»
11- چون بزرگان و موبدان]42 a[ ببارگاه حاضر شدند نوشيروان بيرون آمد و بار
داد. زمانى بود، روى ببزرگان و موبدان كرد و گفت:
«سخنى از شما بپرسم. چنانكه دانيد از روى قياس تخمينا براستى
بگوييد.» گفتند «فرمان برداريم.» گفت «اين فلان را كه امير آذربايگان است چه مايه
دستگاه باشد از زر نقد؟» گفتند «مگر دو بار هزار هزار دينار دارد كه