responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 48

بدان شكارگاه شد و پس خاشاكى بنشست و آن شب بخفت. ديگر روز نوشيروان دررسيد و بزرگان لشكر همه درگذشتند و بشكار كردن مشغول شدند چنانكه نوشيروان با سلاح‌دارى بماند و در شكارگاه مى‌راند. گندپير چون ملك را تنها يافت از پس خاربن برخاست و پيش ملك دويد و قصه برداشت و گفت «اى ملك اگر جهان دارى داد اين پيرزن ضعيفه بده و قصه او را بخوان و حال او را بدان.» نوشيروان چون گندپير را بديد و سخن او بشنيد دانست كه تا او را سخت ضرورت نبودى بشكارگاه نيامدى. اسپ سوى او راند و قصه او بستد و بخواند و سخن او بشنيد. آب در ديده نوشيروان بگرديد. گندپير را گفت «هيچ دل‌مشغول مدار. تا اكنون كار ترا افتاده بود، اكنون كه معلوم ما گشت تو فارغ شدى، كاريست كه ما را افتاده است. مراد تو حاصل كنم.

آنگاه ترا با شهر تو فرستم. روزى چند اينجا برآساى كه از راهى دور آمده‌اى‌[1].» از پس نگريست، فرّاشى‌[2] را ديد از آن خويش كه بر استرى موكبى نشسته بود و همى آمد. او را گفت «فرود آى و اين زن را بر استر نشان و بديهى برو بده مهتر سپار و خود بازآى. چون از شكار بازگرديم او را از آن ده بشهر برو بخانه خويش مى‌دار و هر روز دو من نان و يك من گوشت و هر ماه پنج دينار زر از خزانه ما بدو مى‌رسان تا آن روز كه ما او را از تو طلب كنيم.» پس فرّاش همچنين كرد.

8- و چون ملك نوشيروان از شكار بازگشت همه روز مى‌انديشيد كه چگونه چاره كند كه اين حال بدرستى چنين هست‌]32 a[ كه گندپير نموده است‌[3]، چنانكه هيچ كس را از بزرگان معلوم نباشد. پس نيم‌روزى بوقت قيلوله خلق‌


[1] - امده‌اى‌N

[2] - فراشى‌PC : فراش‌N

[3] - كه اين حال بدرستى چنين هست كه كندپير نمودست‌PN + يا نه‌P

نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 48
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست