responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 46

تن مى‌زد و با ايشان روزگارى مى‌گذرانيد تا بر اين چند سال بگذشت.

5- مگر سپاه‌سالارى بود نوشيروان عادل را و او والىّ آذربايگان بود.

در همه مملكت او هيچ اميرى و سپهسالارى از او توانگرتر و با نعمت‌تر نبود و هيچ كس را آن آلت و عدّت و خيل و تجمّل نبود كه او را. مگر او را آرزو چنان افتاد در آن شهر كه مى‌نشست كه بر حوالى آن شهر نشست گاهى و باغى سازد و در آن بقعت پاره‌اى زمين بود از آن پيرزنى بدان مقدار كه دخل آن هر سال چندان بودى كه حصه پادشاه بدادى‌[1] و برزيگر نصيب خويش برداشتى و چندان بماندى كه اين پيرزن را سال تا سال هر روز چهار تا نان رسيدى جوآميز.

نانى بنان خورش دادى و نانى بروغن چراغ و يك نان بچاشت خوردى و ديگرى بشام و جامه او[2] بترحّم مردمان كردندى و هرگز از خانه بيرون نيامدى و در نهفت و نياز روزگار مى‌گذاشتى. مگر اين سپاه‌سالار را آن پاره زمين او درخورد بود كه در جمله باغ و سراى گيرد. كس بگند[3] پير فرستاد كه «اين پاره زمين بفروش كه مرا درخورد است.» گندپير گفت كه «نفروشم كه مرا درخوردتر است كه مرا در همه جهان اين قدر زمين است و قوت من است، كس قوت خويش نفروشد.» گفت «من بها بدهم و يا عوضش زمينى ديگر بدهم كه همچندان دخل باشد.» گندپير گفت «اين زمين من حلال است، از پدر و مادر ميراث دارم و آب‌خورش نزديك است و همسايگان موافق‌اند و مرا آزرم دارند. آن زمين كه تو مرا دهى اين چند معنى در او نباشد. اگر خواهى دست از اين زمين‌]22 a[ بدار.» اين سپاه‌سالار گوش بسخن پيرزن نكرد و بظلم زمين او را بگرفت و ديوار باغ گرد او در كشيد. گندپير درماند و كارش بضرورت رسيد. بدان راضى شد كه بهاش بدهد يا عوض. خويشتن را پيش او افكند و گفت «بها بده يا عوض.»


[1] - بدادى‌PC : بدادندى‌N

[2] - جامه اوPC : جامه‌N

[3] - بكندN : بكنده‌P

نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 46
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست