از خواص ملك بودند. گفتند «باشد كه ملك سخن
ما بر ايشان نشنود و ايشان هر يكى ولايتى و لشكرى دارند و بانعمت و حشمتاند، خصم
ما شوند.»
25- پس قاضى القضاة ابو احمد نماز ديگر بسراى ملك شد و خلوت خواست.
پادشاه او را پيش خواند و با او تنها بنشست و گفت «بدست علما پندى و نصيحتى باشد.
پدر تو امير حميد نوح رحمه اللّه همه با علما نشستى و هيچ كار بىتدبير ايشان
نكردى. لاجرم همه كژيها بدو راست شد، و بدانكه تو با اهل علم كم مىنشينى هرچه او
راست كرد بروزگار تو[1] همه كژ
شد.» نبشته الفتگين بملك نمود و نبشتهاى ديگر بخطوط ايمّه در اين معنى هم[2] بملك نمود تا ملك داند كه او اين
سخن از خويشتن نمىگويد. و پس از خويشتن ملك را پندها داد و سخنها گفت چنانكه ملك
را بيدار كرد.
26- قضا را ديگر روز خبر آمد كه سپيدجامگان فرغانه خروج كردند و هركه
را از مسلمانان مىيابند مىكشند. و از جانب خراسان نيز روز دوم خبر آمد كه
بطالقان و كوهپايهاش[3] قرمطيان
مذهب سبع[4] آشكارا
كردند و فساد]631 a[ و
قتل مىكردند. پس امير سديد منصور وزارت بر قاضى ابو احمد عرضه كرد. نپذيرفت، گفت
«اگر من بوزارت بنشينم كيست كه امروز ملك را بى غرضى نصيحت كند و پند دهد؟ و ديگر
كه صاحبغرضان گويند كه قاضى اين همه از بهر وزارت كرد نه از بهر دين و از بهر
ملك.» ملك منصور را اين خوش آمد. پس گفت «تدبير وزير ما چيست؟» گفت «ملك وزيرى
دارد كافى و مسلمان و هم وزيرزاده و شايسته.» گفت «كو؟» گفت «در كهنه دز محبوس
است.» منصور بفرمود تا ابو على بلعمى را و بكتوزن را از زندان بياوردند و هم در
روز